English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 152 (2 milliseconds)
English Persian
modesty شکسته نفسی
Search result with all words
humble شکسته نفسی کردن
humblest شکسته نفسی کردن
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
to humble oneself شکسته نفسی کردن
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
Other Matches
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
halituous نفسی
long wind دراز نفسی
there was not a soul ذی نفسی انجا نبود
cardiac dyspnea تنگ نفسی قلبی
prolixly ازروی دراز نفسی یا پرگویی با اطناب
shakier شکسته
zigzags شکسته
broken شکسته
heart broken دل شکسته
shakiest شکسته
shaky شکسته
heartbroken دل شکسته
downhearted دل شکسته
running hand خط شکسته
fragmentary شکسته
disrupted شکسته
zigzagging شکسته
zigzagged شکسته
zigzag شکسته
heartsick دل شکسته
fracted شکسته
wrecked شکسته
cursive خط شکسته
fragmental شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
in pieces شکسته
raddled شکسته شده
giant circle افتاب شکسته
flinders قطعات شکسته
osteopathist شکسته بند
german giant swing افتاب شکسته
fyloft صلیب شکسته
framentary شکسته ناقص
red short شکسته سرخ
bone setter شکسته بند
broken stone سنگ شکسته
castway کشتی شکسته
cauliflower ear گوش شکسته
hot short شکسته گرم
cold short شکسته سرد
crushed stone سنگ شکسته
orthopaedics شکسته بندی
orthopedics شکسته بندی
bone setting شکسته بندی
bonesetter شکسته بند
deject دل شکسته کردن
haken kreuz صلیب شکسته
sherd کوزه شکسته
chevron پرانتز شکسته
ballast مصالح شکسته
doddered شکسته سست
fracturing سطح شکسته
fractures سطح شکسته
fractured سطح شکسته
fracture سطح شکسته
taxis شکسته بندی
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
angle bracket پرانتز شکسته
puncturing شکسته شدن
punctures شکسته شدن
punctured شکسته شدن
puncture شکسته شدن
pointed bracket پرانتز شکسته
shard کوزه شکسته
distort شکسته شدن
split-screen صفحه شکسته
distorts شکسته شدن
wrech کشتی شکسته
broken شکسته شده
to run upon the rocks شکسته شدن
a broken arm بازوی شکسته
wrecked کشتی شکسته
shatters قطعات شکسته
shatter قطعات شکسته
shards کوزه شکسته
split screen صفحه شکسته
potsherd تکه سفال شکسته
zircon سخن دست و پا شکسته
infirmly بطور علیل یا شکسته
stone ballast مصالح شکسته سنگی
refracting شکسته شدن نور
refract شکسته شدن نور
refracted شکسته شدن نور
refracts شکسته شدن نور
jargon سخن دست و پا شکسته
shipwrecked کشتی شکسته شدن
shipwrecks کشتی شکسته شدن
shipwreck کشتی شکسته شدن
ballast شن ریزی مصالح شکسته
splint چوب شکسته بندی
splint وسایل شکسته بندی
pulled شکسته شده افتاده
agmatology علم شکسته بندی
bowed down by grief شکسته شده ازغم
chippings سنگ شکسته ریز
cast away کشتی شکسته مطرود
brokenly بطور شکسته یا بریده
broken hardening سخت گردانی شکسته
brick ballast مصالح شکسته اجری
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
swastika صلیب شکسته المان نازی
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
plaster of Paris گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
plaster casts گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
pidgin انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
pidgins انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
wrecks کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wreck کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecking کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
non breaking space حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
pectinated line [خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
splint نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
streamliner قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
pidgin english انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
puff ball یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
bolster کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolstered کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolsters کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
drill extractor التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
gibbering تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbers تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibber تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbered تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
gibberish حرف شکسته و نامفهوم نامفهوم
stepped lines خطوط کنگره ای [خطوط شکسته] [در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com