Dictiornary-Farsi | شکست خوردن کشته شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
to have ones gruel	شکست خوردن کشته شدن


Other Matches

failed	شکست خوردن
slip-ups	شکست خوردن
slip-up	شکست خوردن
slip up	شکست خوردن
fails	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
flops	شکست خوردن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
losing	شکست خوردن
fail	شکست خوردن
loses	شکست خوردن
lose	شکست خوردن
flunked	شکست خوردن
flunking	شکست خوردن
lose out	شکست خوردن
flunks	شکست خوردن
to have the worse	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to sustain a defeat	شکست خوردن
flunk	شکست خوردن
to be defected	شکست خوردن
snow under	شکست فاحش خوردن
shellac	شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
shellack	شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
flash in the pan <idiom>	ابتدا عالی وبعد خراب شدن ،شکست خوردن
fails	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fail	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
fallen	کشته
killed	کشته
he was killed	او کشته شد
killed in action	کشته
he will be killed	کشته خواهدشد
to go west	کشته شدن
slack lime	اهک کشته
massicot	کشته سرب
He was kI'lled on the spot.	جابجا کشته شد
the fallen	کشته شدگان
gruel	کشته شدن
killed in action	کشته جنگی
immolate	کشته شده
killed steel	فولاد کشته
slain	کشته شده
to die in ones shoes	کشته شدن
to kiss the dust	کشته شدن
food for powder	کشته شدنی
plastring trowel	ماله کشته کشی
Strange to say he was not kI'lled.	عجب آنکه کشته نشد
To be crazy about agirl .	کشته مرده دختری بودن
The kI'lled and the wounded.	کشته وزخمی ( در جنگ وغیره )
It ilanded him in trouble .	آدم کار کشته ای است
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled.	چیزی نمانده بود کشته بشوم
They were all either kI'lled ou taken prisoners .	همگی آنها کشته یا گرفتا رشدند
Memorial Day	روز یادبود کشته شدگان جنگی
hydra	مار 9 سری که بدست هرکول کشته شده
swag	تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork	ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
to spray a tree	داروی ویژه بردرختی افشاندن تا انکه میکربهای ان کشته شود
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
He was killed when his parachute malfunctioned.	بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
tumble	غلت خوردن معلق خوردن
trip	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles	غلت خوردن معلق خوردن
trips	لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled	غلت خوردن معلق خوردن
grog	دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
oldster	ادم کار کشته که چهار سال در نیروی دریایی کار کرده باشد
to drink wine	می خوردن شراب خوردن
to be assassinated	ترور شدن [کشته شدن] [به قتل رسانده شدن]
defeats	شکست
defeating	شکست
defeasance	شکست
loss	شکست
flopper	شکست
defeat	شکست
break	شکست
breaks	شکست
defeature	شکست
defeated	شکست
gaps	شکست
breakages	شکست
failures	شکست
fall	شکست
failure	شکست
unsuccessful	شکست
unsuccessfully	شکست
breakage	شکست
gap	شکست
miscarriages	شکست
miscarriage	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
deflection	شکست
deflections	شکست
flunks	شکست
flunking	شکست
flunk	شکست
unsuccess	شکست
set back	شکست
flunked	شکست
prosternation	شکست
refraction	شکست
plumper	شکست
the ship was wrecked	کشتی شکست
breaking point	نقطهی شکست
terrestrial refraction	شکست زمینی
unstart	شکست ناپایدار
point of fracture	نقطه شکست
knock out	شکست دادن
vanquishable	شکست پذیر
to f.down	شکست دادن
fractured	شکست ترک
upsets	شکست غیرمنتظره
bomb	شکست فاحش
bombed	شکست فاحش
bombed out	شکست فاحش
defeats	شکست دادن
vincible	شکست خوردنی
bombs	شکست فاحش
failures	شکست ورشکستگی
to put to the worse	شکست دادن
skunks	شکست دادن
skunk	شکست دادن
fracture	شکست ترک
refraction of light	شکست نور
outgeneral	شکست دادن
refractive power	قدرت شکست
defeat	شکست دادن
set down	شکست دادن
failure	شکست خورده
defeated	شکست دادن
to lay prostrate	شکست دادن
stickit	شکست خورده
wash out	شکست مردود
refractometer	شکست سنج
fractures	شکست ترک
fracturing	شکست ترک
failures	شکست خورده
failure	شکست ورشکستگی
refractive index	ضریب شکست
line breake relay	رله شکست خط
zener breakdown	شکست زنری
yield point	نقطه شکست
defeating	شکست دادن
sure-fire	شکست ناپذیر
concede	قبول شکست
break proof	ازمایش شکست
craven	شکست خورده
breaking capacity	فرفیت شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking down roll	نورد شکست
business failure	شکست تجاری
underdog	سگ شکست خورده
failure of negotiations	شکست مذاکرات
dielectric strength	استحکام شکست
checkmate	شکست دادن
double refraction	شکست مضاعف
double refraction	شکست دوبل
invincible	شکست ناپذیر
turkeys	شکست خورده
turkey	شکست خورده
electric break down	شکست الکتریکی
break down voltage	ولتاژ شکست
smites	شکست دادن
conceded	قبول شکست
concedes	قبول شکست
conceding	قبول شکست
defeatism	شکست گرایی
defeatism	اعتراف به شکست
letdown	نومیدی شکست
letdowns	نومیدی شکست
underdogs	سگ شکست خورده
faults	شکست زمین
faulted	شکست زمین
angle of refraction	زاویه شکست
atmospheric refraction	شکست جوی
birefringence	شکست مضاعف
fault	شکست زمین
failure by rupture	شکست برشی
he broke his neck necessity	گردنش شکست
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
fiascos	شکست مفتضحانه
incomplete breakdown	شکست جزئی
trounced	شکست دادن
index of refraction	ضریب شکست
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
inexpugnable	شکست نا پذیر
insuperability	شکست ناپذیری
trouncing	شکست دادن
trounces	شکست دادن
incomplete breakdown	شکست ناقص
trounce	شکست دادن
fracturable	قابل شکست
he received a broken hand	دستش شکست
fiasco	شکست مفتضحانه