Dictiornary-Farsi | شکست غیرمنتظره | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (9 milliseconds)

English	Persian
upset	شکست غیرمنتظره
upsets	شکست غیرمنتظره
upsetting	شکست غیرمنتظره


Other Matches

unexpected	غیرمنتظره
steals	پیروزی غیرمنتظره
steal	پیروزی غیرمنتظره
unexected	غیرمنتظره غیرمترقبه
garrison finish	پیروزی غیرمنتظره
afterchap	عقبه غیرمنتظره
unexpected	غیره مترقبه غیرمنتظره
opportunity target	هدفی که غیرمنتظره فاهر میشود
break through	رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
stealer	اسبی که بطور غیرمنتظره پیروز شده
off balance <idiom>	فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
burn out	تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
failure	شکست
prosternation	شکست
defeat	شکست
miscarriages	شکست
defeats	شکست
defeating	شکست
set back	شکست
defeated	شکست
unsuccessfully	شکست
unsuccessful	شکست
flunks	شکست
breakages	شکست
breakage	شکست
fall	شکست
gaps	شکست
gap	شکست
flunking	شکست
flunked	شکست
failures	شکست
flopper	شکست
defeature	شکست
defeasance	شکست
flunk	شکست
miscarriage	شکست
unsuccess	شکست
refraction	شکست
break	شکست
loss	شکست
breaks	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
deflection	شکست
deflections	شکست
plumper	شکست
birefringence	شکست مضاعف
break down voltage	ولتاژ شکست
atmospheric refraction	شکست جوی
break proof	ازمایش شکست
dielectric strength	استحکام شکست
breaking down roll	نورد شکست
fall flat <idiom>	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
breaking down pass	کالیبر شکست
business failure	شکست تجاری
breaking capacity	فرفیت شکست
angle of refraction	زاویه شکست
turkey	شکست خورده
turkeys	شکست خورده
invincible	شکست ناپذیر
fault	شکست زمین
faults	شکست زمین
faulted	شکست زمین
refractive index	ضریب شکست
defeatism	اعتراف به شکست
failure of negotiations	شکست مذاکرات
defeatism	شکست گرایی
flunking	شکست خوردن
double refraction	شکست مضاعف
terrestrial refraction	شکست زمینی
to lay prostrate	شکست دادن
unstart	شکست ناپایدار
refraction of light	شکست نور
the ship was wrecked	کشتی شکست
point of fracture	نقطه شکست
vanquishable	شکست پذیر
vincible	شکست خوردنی
wash out	شکست مردود
refractive power	قدرت شکست
stickit	شکست خورده
to be defected	شکست خوردن
to f.down	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
to have the worse	شکست خوردن
set down	شکست دادن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to sustain a defeat	شکست خوردن
refractometer	شکست سنج
yield point	نقطه شکست
outgeneral	شکست دادن
zener breakdown	شکست زنری
incomplete breakdown	شکست ناقص
impluse breakdown	شکست ضربهای
he received a broken hand	دستش شکست
he broke his neck necessity	گردنش شکست
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
fracturable	قابل شکست
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
failure by rupture	شکست برشی
electric break down	شکست الکتریکی
incomplete breakdown	شکست جزئی
index of refraction	ضریب شکست
breaking point	نقطهی شکست
sure-fire	شکست ناپذیر
lose out	شکست خوردن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
line breake relay	رله شکست خط
knock out	شکست دادن
invincibility	شکست ناپذیری
insuperability	شکست ناپذیری
inexpugnable	شکست نا پذیر
double refraction	شکست دوبل
trounces	شکست دادن
failure	شکست ورشکستگی
defeats	شکست دادن
defeating	شکست دادن
defeated	شکست دادن
defeat	شکست دادن
fracturing	شکست ترک
failure	شکست خورده
failures	شکست ورشکستگی
trounced	شکست دادن
losing	شکست خوردن
slip-ups	شکست خوردن
slip-up	شکست خوردن
slip up	شکست خوردن
skunks	شکست دادن
skunk	شکست دادن
bombs	شکست فاحش
reflection	شکست نور
failures	شکست خورده
fractures	شکست ترک
fractured	شکست ترک
fails	شکست خوردن
failed	شکست خوردن
fail	شکست خوردن
flops	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
fiascos	شکست مفتضحانه
concede	قبول شکست
fracture	شکست ترک
bombed out	شکست فاحش
bombed	شکست فاحش
bomb	شکست فاحش
craven	شکست خورده
letdowns	نومیدی شکست
letdown	نومیدی شکست
conceding	قبول شکست
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
fiasco	شکست مفتضحانه
smiting	شکست دادن
flunks	شکست خوردن
smite	شکست دادن
smites	شکست دادن
trounce	شکست دادن
underdog	سگ شکست خورده
flunked	شکست خوردن
flunk	شکست خوردن
underdogs	سگ شکست خورده
lose	شکست خوردن
loses	شکست خوردن
trouncing	شکست دادن
checkmate	شکست دادن
reverse	شکست وارونه کردن
absolute index of refraction	ضریب مطلق شکست
reversed	شکست وارونه کردن
refractive index	ضریب شکست نور
refractional	وابسته به شکست نور
reverses	شکست وارونه کردن
reversing	شکست وارونه کردن
absolute refractive index	ضریب شکست مطلق
parallax	زاویه شکست نور
outroll	شکست دادن حریف
routs	کاملا شکست دادن
punctures	سوراخ کردن شکست
outclass	شکست فاحش حریف
lost	شکست خورده گمراه
outclassed	شکست فاحش حریف
outclasses	شکست فاحش حریف
outclassing	شکست فاحش حریف
punctured	سوراخ کردن شکست
He broken an Olympic record.	رکورد المپیک را شکست
puncturing	سوراخ کردن شکست
zener breakdown voltage	ولتاژ شکست زنری
rout	کاملا شکست دادن
vote down <idiom>	شکست در رای گیری
routed	کاملا شکست دادن
snow under	شکست فاحش خوردن
shut down	شکست دادن حریف
he broke his rib or something	دنده منده اش شکست
impluse breakdown voltage	فشار شکست ضربهای
fizzle	کوشش مذبوحانه شکست
lurches	امادگی شکست فاحش
defeat by knock out	شکست با ناک اوت