English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
clean شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleaned شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleanest شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
cleans شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
Other Matches
series resistance مقاومت ورودی مقاومت سری مقاومت ماقبل
varistor مقاومت نیمه هادی با دوالکترود که مقاومت ان به نسبت عکس ولتاژ در هرجهت تغییر میکند
choke impedance امپدانس یا مقاومت فاهری چوک مقاومت پیچک
impedance مقاومت فاهری الکتریسیته مقاومت سیم امپدانس
slingshot مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
slingshots مانور اتومبیل عقبتر برای عبور از اتومبیل جلو با استفاده از کاهش فشار هوا
stock-cars اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock car اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
hot rod اتومبیل شکاری وسریع السیر اتومبیل مسابقهای
windscreens پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
automobiles اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
automobile اتومبیل راندن اتومبیل سوار شدن
windscreen پنجره اتومبیل شیشه جلو اتومبیل
insulation resistance مقاومت الکتریکی مقاومت ایزولاسیون
resilience درجه مقاومت فرش در برابر سایش [این عامل نشان دهنده مقاومت فرش بر اثر رفت و آمد و مستهلک شدن آن است.]
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
in the light of از لحاظ
for purposes of از لحاظ
with a view to از لحاظ
with the view of از لحاظ
point of view لحاظ
perspectives لحاظ
points of view لحاظ
viewpoint لحاظ
every way از هر لحاظ
viewpoints لحاظ
perspective لحاظ
grid bias resistance مقاومت پلاریزاسیون شبکه مقاومت بایاس شبکه
reluctivity مقاومت مغناطیسی ویژه ضریب مقاومت مغناطیسی
grid suppressor مقاومت میرایی شبکه مقاومت شبکه سوپرسورشبکه
of از طرف از لحاظ
militarily از لحاظ نظامی
from an economical standpoint از لحاظ اقتصاد
materialistically از لحاظ مادیت
municipally از لحاظ شهرداری
politically از لحاظ سیاسی
sexually از لحاظ جنس
juridically از لحاظ حقوقی
socially از لحاظ اجتماعی
juridically از لحاظ قضائی
juristically از لحاظ حقوقی
in every respect ازهر لحاظ
in all respects ازهر لحاظ
criminally از لحاظ جنائی
nationally از لحاظ ملی
qualitatively از لحاظ کیفیت
modally از لحاظ چگونگی
morbid anatomy از لحاظ ناخوشی
medically از لحاظ طبی
surgically از لحاظ جراحی
orthographically از لحاظ املا
for brevity's sake از لحاظ اختصار
pro forma از لحاظ فاهر
phases لحاظ پایه
exofficio از لحاظ سمت
economically از لحاظ اقتصاد
to all intents and purposes ازهر لحاظ
phase لحاظ پایه
theologically از لحاظ الهیات
phased لحاظ پایه
sanitarily از لحاظ بهداشت
technically speaking از لحاظ فنی
professionally از لحاظ پیشه
politically involved از لحاظ سیاسی پرتحرک
nautically از لحاظ کشتی رانی
mineralogically از لحاظ کان شناسی
strategically از لحاظ سوق الجیشی
theoretically از لحاظ فرض علمی
hierarchically از لحاظ رئیسی و مرئوسی
politically active از لحاظ سیاسی پرتحرک
on principle از لحاظ قیود اخلاقی
therapeutically از لحاظ درمان شناسی
internationally از لحاظ بین المللی
geologically از لحاظ زمین شناسی
ornamentallyr از لحاظ تزئین میناب زینت
ornamentally از لحاظ تزئین منباب زینت
wood craft جنگل شناسی از لحاظ شکار
symmetry allowed reaction واکنش مجاز از لحاظ تقارن
nutrient ماده مقوی از لحاظ غذایی
nutrients ماده مقوی از لحاظ غذایی
exofficio از لحاظ تصدی مقام و غیره
popularly از لحاظ توده مردم بزبان ساده
to rely on somebody for your income از لحاظ درآمد وابسته به کسی بودن
baseball throw مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
white wool [مرغوب ترین نوع پشم از لحاظ رنگ]
Mentally retarded children. کودکان عقب افتاده ( از لحاظ رشد فکری )
exegeses تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
exegesis تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
psychological moment موقعی که از لحاظ روان شناسی مقتضی برای کارکردن باشد
advantaged کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
unlimited وسیله مسابقه بدون محدودیت از لحاظ حجم یا نوع موتور
historcicism فرضیهای که معتقداست کلیه پدیدههای اجتماعی وفرهنگی باید از لحاظ تاریخی مطالعه شود
bill of health گواهی نامهای که هنگام حرکت کشتی پس ازمعاینه کشتی از لحاظ بیماریهای مسری به ناخداداده میشود
geognosy زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
apposite مناسب
shapeable مناسب
semblable مناسب
relevant مناسب
irrelative نا مناسب
fit مناسب
vantage مناسب
fits مناسب
fitting مناسب
appropriate [to] <adj.> مناسب [به]
adaptation مناسب
useful <adj.> مناسب
proper مناسب
fittest مناسب
oportuneness مناسب
expedient <adj.> مناسب
adequate <adj.> مناسب
suitable <adj.> مناسب
adaptations مناسب
utile [archaic] [useful] <adj.> مناسب
true <adj.> مناسب
appropriate [for an occasion] <adj.> مناسب
congurous مناسب
functional <adj.> مناسب
practicable <adj.> مناسب
real <adj.> مناسب
proper <adj.> مناسب
exact <adj.> مناسب
correct <adj.> مناسب
accurate [correct] <adj.> مناسب
by fits and starts مناسب
appropriate <adj.> مناسب
habile مناسب
purpose-built <adj.> مناسب
serviceable <adj.> مناسب
utilitarian [useful] <adj.> مناسب
helpful <adj.> مناسب
handy [useful] <adj.> مناسب
beneficial <adj.> مناسب
condign مناسب
advantageous <adj.> مناسب
sufficing <adj.> مناسب
sufficient <adj.> مناسب
valuable <adj.> مناسب
close fit مناسب
satisfactory <adj.> مناسب
good [sufficient] <adj.> مناسب
acceptable <adj.> مناسب
practical <adj.> مناسب
purposeful <adj.> مناسب
pertains مناسب
convenient <adj.> مناسب
euqal مناسب
in point مناسب
handy <adj.> مناسب
infelicitous نا مناسب
pertained مناسب
applicatory <adj.> مناسب
assorted مناسب
accomodating مناسب
adaption مناسب
idoneous مناسب
pertain مناسب
optimum مناسب
tailored مناسب
purposive <adj.> مناسب
incompetent نا مناسب
becoming مناسب
immunogenetics رشتهای از اتم شناسی که درباره روابط مرض و وراثبت یا نژاد بحث میکند مطالعه ارتباط داخلی از لحاظ زیست شناسی
strength مقاومت
strengths مقاومت
durability مقاومت
resistance مقاومت
total resistance مقاومت کل
resistor مقاومت
passively بی مقاومت
resistors مقاومت
high resistance پر مقاومت
resists مقاومت
weak کم مقاومت
resisted مقاومت
weaker کم مقاومت
weakest کم مقاومت
line resistance مقاومت خط
weaknesses کم مقاومت
renitency مقاومت
resisting مقاومت
line of resistance خط مقاومت
resist مقاومت
appropriating درخور مناسب
wintry مناسب زمستان
fair weather مناسب برای
befit مناسب بودن
fair price قیمت مناسب
prompt deployment گسترش مناسب
befits مناسب بودن
befitted مناسب بودن
moderate میانه رو مناسب
fair drawing تصویر مناسب
moderated میانه رو مناسب
moderates میانه رو مناسب
moderating میانه رو مناسب
acceptable quality level کیفیت مناسب
it is unsuitable مناسب نیست
appositely بطور مناسب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com