English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (6 milliseconds)
English Persian
torture شکنجه دادن
tortured شکنجه دادن
tortures شکنجه دادن
torturing شکنجه دادن
use torture شکنجه دادن
torment شکنجه دادن
Other Matches
affliction شکنجه
tortures شکنجه
tortured شکنجه
wracked شکنجه
racked شکنجه
excruciation شکنجه
torture شکنجه
racks شکنجه
afflictions شکنجه
rack شکنجه
persecution شکنجه
torturing شکنجه
wracks شکنجه
torments شکنجه
tormenting شکنجه
tormented شکنجه
torment شکنجه
rack شکنجه کردن
to put to the torture شکنجه کردن
wringing با شکنجه گرفتن
racks شکنجه کردن
wring با شکنجه گرفتن
racked شکنجه کردن
wrings با شکنجه گرفتن
torturers شکنجه دهنده
self torment خود شکنجه
wracks شکنجه کردن
cruciate شکنجه کشیدن
torturer شکنجه دهنده
wracked شکنجه کردن
racked with pain شکنجه کردن
excruciate شکنجه کردن
put to the torture شکنجه کردن
tumbrel الت شکنجه
tumbril الت شکنجه گیوتین
dragoon بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoons بزور شکنجه بکاری واداشتن
inquisitorial procedure دادرسی با شکنجه و سخت گیری
excruciate شکنجه کردن برصلیب اویختن
He confessed under torture. زیر فشار شکنجه اعتراف کرد
questions موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
questioned موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
question موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
tantalus تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
sadomasochism لذت جنسی بوسیله شکنجه نفس خود یا دیگری
wracks نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز
racks نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز
rack نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز
racked نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز
wracked نوعی الت شکنجه مرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز
pillory نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pilloried نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillorying نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillories نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
houses منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
house منزل دادن پناه دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
order سفارش دادن دستور دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com