Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
issuable	صادر کردنی
Other Matches
wadeable	کپه کردنی توده کردنی قابل ریه گذاری
export	صادر کردن
emanated	صادر شدن
emanates	صادر شدن
emanating	صادر شدن
issues	صادر شدن
emanate	صادر شدن
exported	صادر کردن
pronounce	صادر کردن
pronounces	صادر کردن
emit	صادر کردن
emits	صادر کردن
emitted	صادر کردن
emitting	صادر کردن
exporting	صادر کردن
issued	صادر کردن
exporter	صادر کننده
exporters	صادر کننده
issuant	صادر کننده
outgoing	صادر شونده
emanative	صادر شونده
issues	صادر کردن
promulge	صادر کردن
issued	صادر شدن
issue	صادر کردن
issue	صادر شدن
send out	صادر کردن
warrantor	صادر کننده warrant
re export	دوباره صادر کردن
to issue instructions	دستور صادر کردن
certificates	گواهی صادر کردن
pass a sentence	حکم صادر کردن
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
certificate	گواهی صادر کردن
issue a warning	اخطار صادر کردن
issuing bank	بانک صادر کننده
originator	صادر کننده پیام
originators	صادر کننده پیام
underwrites	پذیره نویسی صادر کردن
underwrote	پذیره نویسی صادر کردن
underwritten	پذیره نویسی صادر کردن
ago	: صادر شدن پیش رفتن
issuing authority [body]	مرجع [اداره] صادر کننده
to smuggle out	قاچاقی صادر کردن یافرستادن
underwriting	پذیره نویسی صادر کردن
underwrite	پذیره نویسی صادر کردن
summary judgment	حکمی که علیه ضامن صادر میشود
broadcast	پیامی که در شبکه به همه صادر شود
charters	پروانه دادن امتیازنامه صادر کردن
broadcasts	پیامی که در شبکه به همه صادر شود
chartering	پروانه دادن امتیازنامه صادر کردن
chartered	پروانه دادن امتیازنامه صادر کردن
charter	پروانه دادن امتیازنامه صادر کردن
perverse verdict	درمورد نکات قضایی موضوع صادر شود
psephism	حکمی که بموجب رای مجلس صادر میشد
dock receipt	رسیدی که مسئول لنگرگاه پس ازدریافت کالا صادر میکند
confirming house	موسسه تجارتی واسطه میان خریدار و صادر کننده
refutable	رد کردنی
forfoitable	گم کردنی
confutable	رد کردنی
challengeable	رد کردنی
solvency	حل کردنی
rebuttable	رو کردنی
discountable	کم کردنی
doable	کردنی
rebuttable	رد کردنی
rejectable	رد کردنی
passes	صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
judgement dept	بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
protest	واست نامه به وسیله سردفتراسناد رسمی تنظیم و صادر میشود
protested	واست نامه به وسیله سردفتراسناد رسمی تنظیم و صادر میشود
passed	صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
protesting	واست نامه به وسیله سردفتراسناد رسمی تنظیم و صادر میشود
protests	واست نامه به وسیله سردفتراسناد رسمی تنظیم و صادر میشود
pass	صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
repealable	لغو کردنی
satisfiable	راضی کردنی
relatable	نقل کردنی
inducible	وادار کردنی
referable	مراجعه کردنی
refillable	دوباره پر کردنی
includible	شامل کردنی
receivable	دریافت کردنی
inflictable	تحمیل کردنی
partible	جدا کردنی
opposable	مخالفت کردنی
operable	عمل کردنی
leviable	وضع کردنی
persuadable	وادار کردنی
persuasible	وادار کردنی
leasable	اجاره کردنی
resectable	قطع کردنی
preachable	وعظ کردنی
predicable	اطلاق کردنی
pracitcable	گذار کردنی
iterable	تکرار کردنی
interpretable	تفسیر کردنی
insurable	بیمه کردنی
inscribable	محاط کردنی
punishability	مجازات کردنی
quotable	نقل کردنی
participable	شرکت کردنی
usable <adj.>	مصرف کردنی
suitable <adj.>	مصرف کردنی
applicable <adj.>	مصرف کردنی
fair game	مسخره کردنی
wettable	خیس کردنی
weighable	وزن کردنی
useful <adj.>	مصرف کردنی
utilisable [British] <adj.>	مصرف کردنی
utilizable <adj.>	مصرف کردنی
wadable	توده کردنی
wadable	کپه کردنی
subduable	مطیع کردنی
storable	انبار کردنی
steerable	هدایت کردنی
spottable	پیدا کردنی
spendable	خرج کردنی
smokeable	دود کردنی
smokable	دود کردنی
sinkable	نشست کردنی
seizable	ضبط کردنی
subjugable	مطیع کردنی
submergible	غوطه ور کردنی
supposable	فرض کردنی
vindicable	حمایت کردنی
violable	غصب کردنی
triable	ازمایش کردنی
thinkable	فکر کردنی
tarnishable	کدر کردنی
tameable	رام کردنی
tamable	رام کردنی
surmountable	برطرف کردنی
suppressible	متوقف کردنی
eliminable	بیرون کردنی
concealable	پنهان کردنی
compellable	مجبور کردنی
compassable	احاطه کردنی
communicable	ابلاغ کردنی
conceivable	تصور کردنی
collectible	جمع کردنی
collectable	جمع کردنی
calculable	حساب کردنی
condemnable	محکوم کردنی
conquerable	فتح کردنی
constrainable	مجبور کردنی
devisable	تعبیه کردنی
deprivable	محروم کردنی
denotable	دلالت کردنی
demurrable	اشکال کردنی
defeasible	فسخ کردنی
declinable	صرف کردنی
covetable	طمع کردنی
contrivable	تدبیر کردنی
assurable	بیمه کردنی
assumable	فرض کردنی
tactile	لمس کردنی
separable	جدا کردنی
believable	باور کردنی
credible	باور کردنی
tractable	رام کردنی
tangibly	لمس کردنی
tangible	لمس کردنی
palpable	پرماسیدنی حس کردنی
interchangeable	با هم عوض کردنی
suggestible	اشاره کردنی
suggestible	پیشنهاد کردنی
appraisable	قیمت کردنی
applicative	اعمال کردنی
adoptable	اتخاذ کردنی
abolishable	منسوخ کردنی
dispensable	معاف کردنی
dispensable	صرفنظر کردنی
notifiable	اخطار کردنی
reprehensible	سرزنش کردنی
defensible	دفاع کردنی
extraditable	تسلیم کردنی
escapable	فرار کردنی
excludable	محروم کردنی
fleeceable	لخت کردنی
fixable	محکم کردنی
filtrable	صافی کردنی
filterable	صافی کردنی
fellable	قطع کردنی
vindicatory	ثابت کردنی
extinguishable	خاموش کردنی
erectile	راست کردنی
farmable	زراعت کردنی
framable	درست کردنی
importable	وارد کردنی
includable	شامل کردنی
erasable	پاک کردنی
impotable	وارد کردنی
enunciable	اعلام کردنی
callable bond	نوعی قرضه که صادر کننده حق بازخرید ان را قبل ازموعد اسمی ندارد
debenture bond	برگهای که پشتوانه ان فقط اعتبار صادر کننده است سهم قرضه
manageably	بطور اداره کردنی
fixture	لوازم نصب کردنی
manipulatory	با دست درست کردنی
traceable	جستجو کردنی یافتنی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com