Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English
Persian
speech
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
speeches
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
Other Matches
speeches
بررسی کلمات صحبت به طوری که کامپیوتر کلمات و دستورات را تشخیص دهد
speech
بررسی کلمات صحبت به طوری که کامپیوتر کلمات و دستورات را تشخیص دهد
VRML
سیستمی که به سازندگان امکان ایجاد کلمات سه بعدی در صفحه وب میدهد
aligned
ایجاد فاصله بین کلمات برای اطمینان از جا گرفتن خط متن در یک خط
align
ایجاد فاصله بین کلمات برای اطمینان از جا گرفتن خط متن در یک خط
aligning
ایجاد فاصله بین کلمات برای اطمینان از جا گرفتن خط متن در یک خط
aligns
ایجاد فاصله بین کلمات برای اطمینان از جا گرفتن خط متن در یک خط
slice
ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
slices
ساخت CPU با کلمات با اندازه بزرگ با ترکیب کردن بلاکهای با کلمات کوچکتر
phoneme
برای بررسی صدای ورودی برای تشخیص کلمات یا تولید صحبت با تکرار چندین صدا
voices
توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voicing
توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
voice
توانایی کامپیوتر برای تشخیص کلمات خاص در صدای انسان و ایجاد پاسخ مناسب
semantics
1-بخشی از زبان که مربوط به معنای کلمات بخشهای کلمات یا ترکیبات آنهاست . 2-
spellchecker
لغت نامه کلمات ای که درست نوشته شده اند در کامپیوتر که برای بررسی صحت نوشتن کلمات متن به کار می رود
spelling checker
لغت نامه کلمات ای که درست نوشته شده اند در کامپیوتر که برای بررسی صحت نوشتن کلمات متن به کار می رود
justification
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justifications
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
talk down to someone
<idiom>
از کلمات ساده استفاده کردن
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
talked
صحبت کردن
talks
صحبت کردن
confabulate
صحبت کردن
speak
صحبت کردن
talk
صحبت کردن
speaks
صحبت کردن
to talk
[to]
صحبت کردن
[با]
go on
<idiom>
زیادی صحبت کردن
To pay money. To make a payment.
بی پرده صحبت کردن
to speak candidly
<idiom>
بی پرده صحبت کردن
sniffle
تودماغی صحبت کردن
sniffles
تودماغی صحبت کردن
to speak
[about]
صحبت کردن
[در باره]
sniffles
با فن فن صحبت یاگریه کردن
harp on
<idiom>
بانارضایتی صحبت کردن
hobnobbing
صحبت دوستانه کردن
To talk in measured terms . To talk slowly.
شمرده صحبت کردن
sniffling
با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobs
صحبت دوستانه کردن
hobnobbed
صحبت دوستانه کردن
sniffling
تودماغی صحبت کردن
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
sniffled
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffle
با فن فن صحبت یاگریه کردن
To speak elaborately.
با آب وتاب صحبت کردن
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
to switch on
طرف صحبت کردن
pipe up
<idiom>
بلندتر صحبت کردن
tell (someone) off
<idiom>
با عصبانیت صحبت کردن
To speak with freedom.
آزادانه صحبت کردن .
take exception to
<idiom>
مخاف صحبت کردن
to speak to somebody
با کسی صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint.
درپرده صحبت کردن
hobnob
صحبت دوستانه کردن
sniffled
تودماغی صحبت کردن
keying material
مواد موردلزوم برای رمز کردن کلمات
dictionaries
1-بلاکی که کلمات و معنای آنها را لیست میکند. 2-ساختار مدیرت داده که امکان مراجعه و ذخیره سازی فایلها را فراهم میکند. 3-بخشی از برنامه آزمایش دیکته :لیست کلمات صحیح برای بررسی متن وجود دارند
dictionary
1-بلاکی که کلمات و معنای آنها را لیست میکند. 2-ساختار مدیرت داده که امکان مراجعه و ذخیره سازی فایلها را فراهم میکند. 3-بخشی از برنامه آزمایش دیکته :لیست کلمات صحیح برای بررسی متن وجود دارند
To speak slowly.
آهسته صحبت کردن (شمرده)
sound off
باصدای بلند صحبت کردن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
ad-lib
بدون نوشته صحبت کردن
lisped
نوک زبانی صحبت کردن
lisp
نوک زبانی صحبت کردن
lisps
نوک زبانی صحبت کردن
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
lisping
نوک زبانی صحبت کردن
ad-libbing
بدون نوشته صحبت کردن
squeaking
با صدای جیغ صحبت کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
squeaks
با صدای جیغ صحبت کردن
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
to talk shop
در باره کار صحبت کردن
squeak
با صدای جیغ صحبت کردن
to interrupt any one's speech
صحبت کسیرا قطع کردن
to speak fluently
بطور روان صحبت کردن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
ad-libbed
بدون نوشته صحبت کردن
squeaked
با صدای جیغ صحبت کردن
to take the floor
حرف زدن صحبت کردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody.
سر صحبت را با کسی باز کردن
To talk like a book .
لفظ قلم صحبت کردن
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
ad-libs
بدون نوشته صحبت کردن
diachrony
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
cunclude
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
carp
از روی خرده گیری صحبت کردن
phones
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phone
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
phoning
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phoned
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaimed
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaims
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
in touch
<idiom>
بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
declaiming
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
to speak fluent Farsi
روان صحبت کردن زبان پارسی
declaim
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
ActiveX
سیستمی که توسط ماکروسافت ایجاد شده برای ایجاد و توزیع برنامههای کوچک
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
To speak in a low voice.
آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to talk insistently to somebody
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
blather
حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
adlib
بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
cant
باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephones
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoned
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephone
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
converse
: صحبت کردن محاوره کردن
conversing
: صحبت کردن محاوره کردن
conversed
: صحبت کردن محاوره کردن
converses
: صحبت کردن محاوره کردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
word star
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
texts
پردازش کلمات یا استفاده از صفحه کلید کامپیوتر , ویدایش و خارج کردن متن به صورت حروف , برچسب ها و..
text
پردازش کلمات یا استفاده از صفحه کلید کامپیوتر , ویدایش و خارج کردن متن به صورت حروف , برچسب ها و..
yowls
صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowling
صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowled
صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
preclude
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precludes
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
yowl
صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
precluding
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded
مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
develop
ایجاد کردن
engender
ایجاد کردن
engendered
ایجاد کردن
engendering
ایجاد کردن
engenders
ایجاد کردن
create
ایجاد کردن
creates
ایجاد کردن
creating
ایجاد کردن
develops
ایجاد کردن
screech
ایجاد کردن
screeching
ایجاد کردن
screeches
ایجاد کردن
screeched
ایجاد کردن
discomfited
ایجاد اشکال کردن
discomfiting
ایجاد اشکال کردن
reflectorize
ایجاد انعکاس کردن
discomfits
ایجاد اشکال کردن
mushroomed
بسرعت ایجاد کردن
mushrooming
بسرعت ایجاد کردن
put out
منتشرساختن ایجاد کردن
mushrooms
بسرعت ایجاد کردن
tide
جزرومد ایجاد کردن
reflecterize
ایجاد انعکاس کردن
reflates
تورم ایجاد کردن
constructs
ایجاد کردن ساخت
constructing
ایجاد کردن ساخت
reflating
تورم ایجاد کردن
constructed
ایجاد کردن ساخت
construct
ایجاد کردن ساخت
reflated
تورم ایجاد کردن
inbreed
از یک نژاد ایجاد کردن
discomfit
ایجاد اشکال کردن
reflate
تورم ایجاد کردن
mushroom
بسرعت ایجاد کردن
punches
سوراخ ایجاد کردن
breach
ایجاد شکاف کردن
tempests
توفان ایجاد کردن
tempest
توفان ایجاد کردن
obstructed
ایجاد مانع کردن
set off
<idiom>
بالانس ایجاد کردن
obstructs
ایجاد مانع کردن
obstructing
ایجاد مانع کردن
obstruct
ایجاد مانع کردن
canalize
ایجاد ابراه کردن
punched
سوراخ ایجاد کردن
punch
سوراخ ایجاد کردن
breached
ایجاد شکاف کردن
breaches
ایجاد شکاف کردن
To set(create,establish)a precedent.
ایجاد سابقه کردن
deluges
غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluged
غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluge
غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluging
غرق کردن طوفان ایجاد کردن
wham
باتصادم ایجاد صدا کردن
work out
در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
beget
بوجود اوردن ایجاد کردن
leave a bad taste in one's mouth
<idiom>
حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
revolutionising
در کشور ایجاد شورش کردن
delaying
خیری ایجاد کردن در چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com