Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
Other Matches
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
prolepsis
فرض قبلی صحبت از اینده چنانچه گویی گذشته است
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
authority
توانایی انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertaken
توافق برای انجام کاری
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
load
کاری که باید انجام شود
loads
کاری که باید انجام شود
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
capability
قادر به انجام کاری بودن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
backlog
کاری که باید انجام شود
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
have
باعث انجام کاری شدن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
having
باعث انجام کاری شدن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
undertake
توافق برای انجام کاری
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
presentiments
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
bars
توقف کسی برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
bar
توقف کسی برای انجام کاری
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
second-guess someone
<idiom>
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
supersedeas
دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
multifunction
ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com