English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
English Persian
cockpit صحنه تئاتر
cockpits صحنه تئاتر
Search result with all words
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
Other Matches
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theatre تئاتر
theaters تئاتر
theater تئاتر
theatres تئاتر
theater صحنه عملیات صحنه
theater of the year تئاتر سال
amphitheater امفی تئاتر
upstaged در عقب صحنهی تئاتر
upstages در عقب صحنهی تئاتر
upstaging در عقب صحنهی تئاتر
colosseum امفی تئاتر میدان ورزش
arenas صحنه
frame صحنه
arena صحنه
stages صحنه
stage صحنه
shipboard صحنه کشتی
scenery صحنه سازی
stage doors در عقب صحنه
stage door در عقب صحنه
theater of operations صحنه عملیات
stage fright صحنه هراسی
scene of action صحنه عملیات
scenarist صحنه ارا
primal scene صحنه اغازین
Behind the scene. پشت صحنه
miseenscene صحنه سازی
intratheater در داخل صحنه
frame frequency بسامد صحنه
field of honor صحنه دوئل
setting صحنه واقعه
ring صحنه ورزش
campaigns صحنه نبرد
campaigning صحنه نبرد
campaigned صحنه نبرد
campaign صحنه نبرد
picturing دیدن شی یا صحنه
pictures دیدن شی یا صحنه
pictured دیدن شی یا صحنه
settings صحنه واقعه
proscenium صحنه نمایش
picture دیدن شی یا صحنه
histrionics صحنه سازی
proscenium پیش صحنه
prosceniums صحنه نمایش
prosceniums پیش صحنه
stages در صحنه فاهرشدن
stages صحنه نمایش
stage در صحنه فاهرشدن
stage صحنه نمایش
stage whisper نجوای روی صحنه
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
stage whispers نجوای روی صحنه
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
setting گیرش صحنه پردازی
proscenium جلو صحنه پیشگاه
exeunt صحنه را ترک گفتن
field buying خریددر صحنه جنگ
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
open board صحنه خلوت شطرنج
stagehands کارگردان پشت صحنه
settings گیرش صحنه پردازی
stagehand کارگردان پشت صحنه
intratheater داخل صحنه عملیات
props اثاثیه صحنه نمایش
shambles قتلگاه صحنه کشتار
drop curtain پرده جلو صحنه
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
stagestruck عاشق صحنه نمایش
stagestruck مسحور صحنه شده
theatricalize بروی صحنه اوردن
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Imperial Silk Hunting Carpet فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
hunting design طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com