English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (3 milliseconds)
English Persian
scene of action صحنه عملیات
theater of operations صحنه عملیات
Search result with all words
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
intratheater داخل صحنه عملیات
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
theater صحنه عملیات صحنه
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
Other Matches
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
farmgate type operations رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی
buffered computer کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
counter air عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
anticrop operations عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی
counter air operations عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
statement 2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
statements 2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
propagate خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagating خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagates خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagated خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
land control operation عملیات کنترل زمین عملیات
code panel رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی
housekeeping عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
air sea rescue عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air-sea rescue عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
components اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
m مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
army operations center مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
frame صحنه
arena صحنه
stages صحنه
stage صحنه
arenas صحنه
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
pictures دیدن شی یا صحنه
Behind the scene. پشت صحنه
picturing دیدن شی یا صحنه
shipboard صحنه کشتی
campaigned صحنه نبرد
field of honor صحنه دوئل
campaigns صحنه نبرد
scenery صحنه سازی
histrionics صحنه سازی
prosceniums پیش صحنه
cockpit صحنه تئاتر
prosceniums صحنه نمایش
pictured دیدن شی یا صحنه
picture دیدن شی یا صحنه
stage door در عقب صحنه
stage doors در عقب صحنه
ring صحنه ورزش
campaigning صحنه نبرد
stage fright صحنه هراسی
scenarist صحنه ارا
proscenium صحنه نمایش
cockpits صحنه تئاتر
primal scene صحنه اغازین
stage صحنه نمایش
proscenium پیش صحنه
campaign صحنه نبرد
miseenscene صحنه سازی
stage در صحنه فاهرشدن
stages صحنه نمایش
intratheater در داخل صحنه
settings صحنه واقعه
setting صحنه واقعه
stages در صحنه فاهرشدن
frame frequency بسامد صحنه
beachmaster's unit یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله
setting گیرش صحنه پردازی
exeunt صحنه را ترک گفتن
shambles قتلگاه صحنه کشتار
stagestruck عاشق صحنه نمایش
proscenium جلو صحنه پیشگاه
stagestruck مسحور صحنه شده
settings گیرش صحنه پردازی
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
theatricalize بروی صحنه اوردن
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
drop curtain پرده جلو صحنه
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
open board صحنه خلوت شطرنج
field buying خریددر صحنه جنگ
stage whispers نجوای روی صحنه
stage whisper نجوای روی صحنه
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
props اثاثیه صحنه نمایش
stagehands کارگردان پشت صحنه
stagehand کارگردان پشت صحنه
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
airhead operations عملیات مخصوص گرفتن سرپل هوایی عملیات تهیه سرپل هوایی
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
operation 1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
combined operations عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
aerospace projection operations عملیات مخصوص گسترش منطقه فضای هوایی عملیات مخصوص توسعه منطقه فضای هوایی
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
treatment عملیات
treatments عملیات
operations عملیات
op عملیات
operation عملیات
flight operations عملیات پرواز
phase مرحله عملیات
limiting operation عملیات محدودکننده
phased مرحله عملیات
phases مرحله عملیات
building operations عملیات ساختمانی
amphibious operation عملیات اب خاکی
autonomous operation عملیات مستقل
immediate action عملیات فوری
hot dogging عملیات نمایشی
block operation عملیات بلوک
area of operation منطقه عملیات
arithmetic operation عملیات حسابی
terrain زمین عملیات
base operation عملیات پایگاهی
base of operations پایگاه عملیات
harassing actions عملیات ایذایی
global operation عملیات سراسری
autonomous operation عملیات ازاد
heat treatment عملیات حرارتی
formal operations عملیات صوری
business type operation عملیات تجارتی
business type operation عملیات کامپیوتری
destructive operation عملیات مخرب
hostilities عملیات خصمانه
hostility عملیات خصمانه
flow chart شمای عملیات
espial عملیات جاسوسی
counter-espionage عملیات ضدجاسوسی
counter espionage عملیات ضدجاسوسی
covert operations عملیات پنهانی
covert operations عملیات مخفی
delay action عملیات تاخیری
flow charts شمای عملیات
divert action عملیات مخالف
deputy for operations معاونت عملیات
dry run عملیات جنگی
radius شعاع عملیات
earth work عملیات خاکی
subversives عملیات براندازی
subversive عملیات براندازی
denial operations عملیات ممانعتی
delaying action عملیات تاخیری
electrochemical treatment عملیات الکتروشیمایی
countermine عملیات ضد مین
counter military ضد عملیات نظامی
counter battery عملیات ضد اتشبار
airborne battlefield عملیات هوابرد
f.of operations حوزه عملیات
closing خاتمه عملیات
airmobile operations عملیات هوارو
earthworks عملیات خاکی
sabotaging عملیات تخریبی
sabotages عملیات تخریبی
sabotaged عملیات تخریبی
sabotage عملیات تخریبی
chemical operations عملیات شیمیایی
air operations عملیات هوایی
combat information center اطاق عملیات
external operation عملیات خارجی
conversational operation عملیات محاورهای
continuity of operations تسلسل عملیات
continuity of operations مداومت عملیات
action deferred تامل در عملیات
concrete operations عملیات عینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com