Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
campaign
صحنه نبرد
campaigned
صحنه نبرد
campaigning
صحنه نبرد
campaigns
صحنه نبرد
Search result with all words
The scen of a bloody (great) battle.
صحنه نبرد خونین
Other Matches
preventive war
نبرد پدافندی نبرد به منظور جلوگیری ازعملیات دشمن
wager of battle
نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
scenes
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
theater
صحنه عملیات صحنه
battles
نبرد
battled
نبرد
battle
نبرد
battling
نبرد
set-to
نبرد
set to
نبرد
combats
نبرد
combating
نبرد
combated
نبرد
combat
نبرد
actions
نبرد
action
نبرد
fight
نبرد
fights
نبرد
campaigning
نبرد
set-tos
نبرد
campaign
نبرد
campaigns
نبرد
struggled
نبرد
passage of arms
نبرد
struggles
نبرد
campaigned
نبرد
struggling
نبرد
struggle
نبرد
battleships
نبرد ناو
land combat
نبرد زمینی
battleship
نبرد ناو
militate
نبرد کردن
infighting
نبرد در فاصله کم
militated
نبرد کردن
in a
مشغول نبرد
infighting
نبرد نزدیک
war cry
عربده نبرد
list
میدان نبرد
frays
نبرد نزاع
frayed
نبرد نزاع
fray
نبرد نزاع
warm corner
نبرد سخت
militates
نبرد کردن
preventive war
نبرد دفاعی
land combat
نبرد در ساحل
position warfare
نبرد موضعی
battled
نبرد کردن
passage at arms
نبرد مواقعه
battle
نبرد کردن
battlefields
میدان نبرد
battlefield
میدان نبرد
conflicts
کشمکش نبرد
conflicted
کشمکش نبرد
conflict
کشمکش نبرد
area of war
منطقه نبرد
battles
نبرد کردن
battle ship
نبرد ناو
battle position
موضع نبرد
battle group
گروه نبرد
militating
نبرد کردن
battling
نبرد کردن
naval campaign
نبرد دریایی
She achieved nothing .
کاری از پیش نبرد
forward echelon
رده جلوی نبرد
opposing forces
نیروهای درگیر نبرد
protracted war
استراتژی نبرد طولانی
battle map
نقشه منطقه نبرد
dog fight
نبرد جنگندههای هوایی
out of action
از نبرد خارج شده
campaigns
رزم نبرد کردن جنگیدن
campaign
رزم
[نبرد]
[مبارزه]
[مسابقه]
war strenght
قدرت نبرد نیروی جنگی
campaigning
رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigned
رزم نبرد کردن جنگیدن
it wasdone in no time
اینکار چندان وقتی نبرد
campaign
رزم نبرد کردن جنگیدن
forward edge of battle area
لبه جلویی منطقه نبرد
battlefield evacuation
اخراجات پزشکی از میدان نبرد
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
opposing
مخالف درگیر نبرد نیروهای متخاصم
arena
صحنه
arenas
صحنه
stage
صحنه
frame
صحنه
stages
صحنه
single combat
اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
miseenscene
صحنه سازی
scenarist
صحنه ارا
intratheater
در داخل صحنه
scene of action
صحنه عملیات
theater of operations
صحنه عملیات
Behind the scene.
پشت صحنه
stage doors
در عقب صحنه
stage door
در عقب صحنه
primal scene
صحنه اغازین
frame frequency
بسامد صحنه
proscenium
صحنه نمایش
pictures
دیدن شی یا صحنه
picturing
دیدن شی یا صحنه
proscenium
پیش صحنه
stage
در صحنه فاهرشدن
cockpits
صحنه تئاتر
cockpit
صحنه تئاتر
ring
صحنه ورزش
scenery
صحنه سازی
setting
صحنه واقعه
stage
صحنه نمایش
stages
صحنه نمایش
pictured
دیدن شی یا صحنه
picture
دیدن شی یا صحنه
field of honor
صحنه دوئل
prosceniums
پیش صحنه
shipboard
صحنه کشتی
histrionics
صحنه سازی
stages
در صحنه فاهرشدن
prosceniums
صحنه نمایش
settings
صحنه واقعه
stage fright
صحنه هراسی
curtain call
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
prosceniums
جلو صحنه پیشگاه
to shiftthe scene
عوض کردن صحنه
theatricalize
بروی صحنه اوردن
proscenium
جلو صحنه پیشگاه
stagehand
کارگردان پشت صحنه
It was stage –managed . It was trumped up.
صحنه سازی بود
stagehands
کارگردان پشت صحنه
stage whispers
نجوای روی صحنه
stage whisper
نجوای روی صحنه
curtain calls
بازگشت هنرپیشگان به صحنه
bullring
صحنه یامیدان گاوبازی
props
اثاثیه صحنه نمایش
open board
صحنه خلوت شطرنج
settings
گیرش صحنه پردازی
onstage
<adj.>
<adv.>
روی صحنه
[تئاتر]
intratheater
داخل صحنه عملیات
exeunt
صحنه را ترک گفتن
field buying
خریددر صحنه جنگ
shambles
قتلگاه صحنه کشتار
scene of action
صحنه جنگ یادرگیری
drop curtain
پرده جلو صحنه
setting
گیرش صحنه پردازی
bullrings
صحنه یامیدان گاوبازی
stagestruck
عاشق صحنه نمایش
stagestruck
مسحور صحنه شده
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
by-play
حرکات یا مکالمات کنار صحنه
upstaged
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages
وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaging
وابسته به عقب یا بالای صحنه
theater army
ارتش مستقر در صحنه عملیات
theater army
نیروی زمینی صحنه عملیات
parquet
محل ارکسترنمایش پایین صحنه
advance base
پایگاه مقدم صحنه عملیات
To appear on the scene (stage).
روی صحنه ظاهر شدن
The scene of the nover is laid in scotland.
صحنه داستان دراسکاتلند است
miseenscene
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
theater in the round
تماشاخانه دارای صحنه مدور
army in the field
ارتش مستقر در صحنه عملیات
supremacy
برتری کامل قوا سیادت جنگی یا نظامی حاکمیت بر میدان نبرد
spotlight
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
offstage
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
fly gallery
قسمت برامده کنار صحنه تاتر
far-right extremist scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
[extreme]
right-wing scene
صحنه جناح راست
[افراطی]
[سیاست]
forestage
قسمت جلو امده صحنه نمایش
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlights
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
It was filmed on location.
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
authorized strength of theater
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
footlights
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage fright
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
The stage was bare but for
[save for]
a couple of chairs.
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
air force component
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
navy component
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area.
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactical
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
antiair warfare
جنگ ضدبرتری هوایی نبرد بر علیه برتری هوایی دشمن
tactically
مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
combats
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combating
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combated
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
combat
نبرد رزم کردن جنگ کردن درگیری تن به تن
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
tactics
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
pictured
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picturing
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
battlefield recovery
اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
combat zone
منطقه رزمی منطقه نبرد
Imperial Silk Hunting Carpet
فرش شکارگاهی ابریشمی درباری
[این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com