Dictiornary-Farsi | صدائی به گوشم خورد( رسید ) | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
I heard a sound .	صدائی به گوشم خورد( رسید )


Other Matches

A voice came from beyond .	صدائی از غیب آمد
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything.	او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
to pay against receipt	در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
over-	به گوشم
over	به گوشم
roger	شنیدم به گوشم
My ears are ringing .	گوشم صدا می کند
I had a close shave .	خطر ؟ زبغل گوشم پرید
I hear a strange noise ( voice , sound ) .	صدای غریبی به گوشم می رسد
It doesnt ring true to me .	به گوشم درست نمی آید
The name rings at bell.	لین اسم به گوشم آشناست
I had a narrow escape.	خطر از سرم ( بغل گوشم ) پرید
He had a nast fall.	بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
due date	سر رسید
maturity	سر رسید
quittance	رسید
when it came to a push	رسید
receipt statement	رسید
receipts	رسید
receipt	رسید
encounters	زد و خورد
engagement	زد و خورد
encountered	زد و خورد
prize fighting	زد و خورد
encounter	زد و خورد
engagements	زد و خورد
punch-ups	زد و خورد
ate	خورد
feed	خورد
passage of arms	زد و خورد
feedback	پس خورد
feeds	خورد
punch-up	زد و خورد
encountering	زد و خورد
to a receipt	رسید گرفتن
to fall due	سر رسید شدن
It came home to me.	به نظرم رسید.
official receipt	رسید رسمی
summer is in	تابستان رسید
quittance	رسید مفاصا
it crossed my mind	بنظرم رسید
scrip	رسید موقتی
hand receipt	رسید دستی
world came that	خبر رسید که
the post has come	پست رسید
warehouse receipt	رسید انبار
It came home to me.	به فکرم رسید.
It's over.	به پایان رسید.
It occurred to me.	به نظرم رسید.
What time do we arrive?	کی خواهیم رسید؟
It crossed my mind.	به نظرم رسید.
It crossed my mind.	به فکرم رسید.
chitty	یادداشت-رسید
It occurred to me.	به فکرم رسید.
dock receipt	رسید لنگرگاه
vouchers	قبض رسید
voucher	قبض رسید
dock warrant	رسید لنگرگاه
binders	رسید بیعانه
binder	رسید بیعانه
debit note	رسید بدهکار
receipt	قبض رسید
matured	سر رسید شده
receipts	قبض رسید
certificate of receipt	گواهی رسید
misfeed	سوء خورد
pin feed	خورد سنجاقی
passage at arms	زدو خورد
feedback	باز خورد
parallel feed	خورد موازی
pulverizer	خورد کننده
cross feed	خورد متقابل
regulating slack	خورد دادن
in-fighting	زد و خورد از فاصلهی کم
eating	خورد و خوراک
waterline	خط بر خورد اب باکشتی
to sinister in	خورد رفتن
to rub a thing in	چیزیرا خورد
card feed	خورد کارت
the timber warped	تیرپیچ خورد
squish	خورد کردن
self absorbed	در خورد فرورفته
melec	زدو خورد
drank	عرق خورد
feedback circuit	مدار پس خورد
he drank himself to death	خورد که مرد
drank	خورد سرکشید
face up feed	خورد رو به بالا
drank	نوشابه خورد
face down feed	خورد رو به پایین
he partook of fare	ازخوراک ما خورد
it ran into ten editions	ده چاپ خورد
dock warrant	رسید انبار بارانداز
receipts	دریافت رسید دادن
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .	جانش به لب آمد ( رسید )
the hour has struck	موقع بحران رسید
acknowledgements	اعلام وصول رسید
appropriation receipt	رسید سپرده قانونی
At this point of the conversation.	صحبت که به اینجا رسید
appropriation receipt	رسیدسپرده رسید اعتبار
air mail receipt	رسید پست هوایی
acknowledgement	اعلام وصول رسید
acknowledgments	اعلام وصول رسید
We just received word that . . .	هم اکنون اطلاع رسید که …
clean receipt	رسید بی قید و شرط
i am in receipt of your letter	نامه شما به من رسید
i am through with my work	کارم به پایان رسید
it was signed by his majesty the shah	به توشیح همایونی رسید
receipt	رسید پیام دریافت شد
it received royal assent	به توشیح ملوکانه رسید
receipt	دریافت رسید دادن
At that point [stage] , ...	وقتی که موقعش رسید...
point of intersection	نقطه بهم رسید
railway receipt	رسید راه اهن
data freight receipt	رسید اماری حمل
data fright receipt	رسید اماری حمل
he thought out a plan	فکری بنظرش رسید
mate's receipt	رسید کاپیتان کشتی
he was overtake by a storm	طوفانی باودر رسید
mate's receipt	رسید معاون ناخدا
receipts	رسید پیام دریافت شد
It is of no use to me. I have no use for it.	بدرد من نمی خورد
He is good for nothing.	به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall.	سرم خورد به دیوار
It wI'll pass off without one single incident	آب از آب تکان نخواهد خورد
overwhelmingly	خورد کننده پرقدرت
He sprained (twisted) his ankle.	پایش پیچ خورد
It melts in the mouth.	مثل آب مشروب می خورد
At the beginning of the month (year).	سرش ؟ بسنگ خورد
overwhelming	خورد کننده پرقدرت
warfare	نزاع زدو خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb>	آب از آب تکان نمى خورد .
diner	کسی که شام می خورد
She had three bowls of soup.	سه کاسه سوپ خورد
I don't believe that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
I don't expect that ...	چشمم آب نمی خورد که ...
diners	کسی که شام می خورد
The stone struch me on the face.	سنگ خورد به صورتم
He fell on his face.	با صورت خورد زمین
a dog in the manger <idiom>	نه خود خورد نه کس دهد
the ship struck a arock	کشتی بسنگ خورد
I am in a good mood today.	حالش بهم خورد
whang	صدای بر خورد دو جسم
it is quite another story now	ان دفتر را گاو خورد
he wrenched his ankle	قوزکش پیچ خورد
he sprained his ankle	قوزکش پیچ خورد
eating disorder	اختلال خورد و خوراک
the ship was snagged	کشتی بچیزی خورد
The train was 10 minutes late.	قطار 10 دقیقه دیر رسید
It changed hands a few times before I got it.	چند دست گشت تا به من رسید
The negotiations were successful ( inconclusive ) .	مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
now and then a guest w come	گاه گاهی میهمانی می رسید
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time .	درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
forwarder's receipt	رسید متصدی حمل و نقل
found shipment	کالای بدون بارنامه یا رسید
offenders will be punished	متخلفین بکیفر خواهند رسید
They became estranged . They fell out .	میانه آنها بهم خورد
Where does this street lead on to ?	این خیابان یکجا می خورد ؟
abstemious	ممسک در خورد ونوش و لذات
they came to a rupture	میانه انها بهم خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom>	آب تو دلش تکان نمی خورد.
You're a pain in the neck!	اعصاب آدم را خورد می کنی!
pain in the neck	آدم [چیز] اعصاب خورد کن
She eats extraordinary quantities.	او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
he was given 0 lashes	بیست ضربه شلاق خورد
it puckered up in sewing	درضمن دوختن چین خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb>	نان را به نرخ روز مى خورد .
force-feeds	به زور به خورد کسی دادن
I wont budge an inch.	من که از جایم تکان نخواهم خورد
force-feed	به زور به خورد کسی دادن
The bell goes at 9 .	ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
He drank himself to death.	آنقدر مشروب خورد تامرد
force-fed	به زور به خورد کسی دادن
Appearances are deceptive.	فریب ظاهر رانباید خورد
force-feeding	به زور به خورد کسی دادن
to blow out one's brains	اعصاب کسی را خورد کردن
The ball hit the wall and bounced back.	توپ خورد به دیوار وبرگشت
window panes	باران با صدا به پنجره می خورد
bill falls due on	تاریخ سر رسید اسناد مدت دار
the bill is overdraw	سر رسید برات منقضی شده است
the bill will mature to morrow	سر رسید پرداخت ان قبض فردا است
A solution suddenly proffered itself.	ناگهان راه حلی به نظر رسید.
The project was terminated as of July 1.	پروژه از اول ژولیه به پایان رسید.
pabulum	[هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
we missed our mark	تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
numbly	بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
engrain	درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
cousins	حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
The blow made my head swin.	در اثر ضربه سرم گیج خورد
the door banged	درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent)	بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
He is most suitable for brain work .	خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
After all that money is of no use.	تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
He tripped and fell .	پایش گیر کرد وزمین خورد
A few spelling errors caught my eye.	چند غلط املایی به چشمم خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.	من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
cousin	حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
Luchily for me the train was late.	خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.	مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.