English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
fyloft صلیب شکسته
haken kreuz صلیب شکسته
Search result with all words
swastika صلیب شکسته المان نازی
Other Matches
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
calvary نام صلیب گاه حضرت عیسی نمایش صلیب کردن حضرت عیسی
rood صلیب
cross صلیب
maltese cross صلیب
alpha crucis صلیب
acrux صلیب
crosser صلیب
crucifixes صلیب
crucifix صلیب
crossest صلیب
crosses صلیب
orpin عود صلیب
crucifix pendant صلیب آویزه
cross wise صلیب وار
olympic cross صلیب المپیک
pectoral cross صلیب سینه
sign of the cross علامت صلیب
victoria cross صلیب ویکتوریا
soiuthern cross صلیب جنوب
southern cross صلیب جنوبی
inverted cross بالانس صلیب
Red Cross صلیب سرخ
crosslet صلیب کوچک
crossways بشکل صلیب
crucifer صلیب بردار
cruciform بشکل صلیب
crucifixes صلیب عیسی
crucifix صلیب عیسی
crosswise بشکل صلیب
cross bearer صلیب بردار
crux صلیب جنوبی
alpha crucis الفا- صلیب
acrux الفا- صلیب
crucis صلیب جنوبی
geneva cross صلیب سرخ
Calvary صلیب سردر
dedication cross صلیب مقدس
Lantern-cross صلیب سنگی
Latin cross صلیب رومی
cygni طایر صلیب شمالی
trolley cross over صلیب ترن برقی
to take the cross صلیب بدوش گرفتن
invention of the cross جشن یافتن صلیب
cygnus طایر صلیب شمالی
RC مخفف صلیب سرخ
cruciferous چلیپادار صلیب دار
distinguished service cross نشان صلیب خدمت
distinguished flying cross نشان صلیب پرواز
cross support نگهداشتن بدن بحالت صلیب
american national red cross نشان صلیب سرخ امریکا
high cross [صلیب سنگی دوره آنگلوساکسون]
greek cross صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
ballistraria [قابی به شکل صلیب در دیوارهای قرون وسطی]
crucifixion تصویر عیسی بر بالای صلیب مصلوب ساختن
balistraria [قابی به شکل صلیب در دیوارهای قرون وسطی]
crucifixions تصویر عیسی بر بالای صلیب مصلوب ساختن
bless مبارک خواندن باعلامت صلیب کسی را برکت دادن
blesses مبارک خواندن باعلامت صلیب کسی را برکت دادن
to cross self با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
heart broken دل شکسته
disrupted شکسته
fragmentary شکسته
in pieces شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
heartsick دل شکسته
fracted شکسته
cursive خط شکسته
shakier شکسته
zigzagged شکسته
zigzagging شکسته
downhearted دل شکسته
running hand خط شکسته
zigzag شکسته
zigzags شکسته
fragmental شکسته
heartbroken دل شکسته
broken شکسته
shaky شکسته
wrecked شکسته
shakiest شکسته
sain تقدیس کردن علامت صلیب روی بدن یاسینه کشیدن
cross-window [پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
lenten veil پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
hunger cloth پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
angle bracket پرانتز شکسته
flinders قطعات شکسته
chevron پرانتز شکسته
pointed bracket پرانتز شکسته
wrech کشتی شکسته
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
deject دل شکسته کردن
giant circle افتاب شکسته
orthopedics شکسته بندی
red short شکسته سرخ
to run upon the rocks شکسته شدن
sherd کوزه شکسته
hot short شکسته گرم
a broken arm بازوی شکسته
orthopaedics شکسته بندی
raddled شکسته شده
german giant swing افتاب شکسته
ballast مصالح شکسته
framentary شکسته ناقص
osteopathist شکسته بند
split screen صفحه شکسته
bonesetter شکسته بند
bone setter شکسته بند
fractured سطح شکسته
fractures سطح شکسته
fracturing سطح شکسته
shard کوزه شکسته
shards کوزه شکسته
shatter قطعات شکسته
shatters قطعات شکسته
wrecked کشتی شکسته
split-screen صفحه شکسته
broken شکسته شده
distort شکسته شدن
distorts شکسته شدن
bone setting شکسته بندی
fracture سطح شکسته
crushed stone سنگ شکسته
doddered شکسته سست
cold short شکسته سرد
puncture شکسته شدن
punctured شکسته شدن
cauliflower ear گوش شکسته
castway کشتی شکسته
punctures شکسته شدن
puncturing شکسته شدن
taxis شکسته بندی
modesty شکسته نفسی
broken stone سنگ شکسته
humble شکسته نفسی کردن
stone ballast مصالح شکسته سنگی
refracts شکسته شدن نور
refracted شکسته شدن نور
to humble oneself شکسته نفسی کردن
refracting شکسته شدن نور
splint چوب شکسته بندی
splint وسایل شکسته بندی
refract شکسته شدن نور
ballast شن ریزی مصالح شکسته
humblest شکسته نفسی کردن
zircon سخن دست و پا شکسته
shipwreck کشتی شکسته شدن
broken hardening سخت گردانی شکسته
infirmly بطور علیل یا شکسته
jargon سخن دست و پا شکسته
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
brick ballast مصالح شکسته اجری
bowed down by grief شکسته شده ازغم
agmatology علم شکسته بندی
pulled شکسته شده افتاده
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
potsherd تکه سفال شکسته
shipwrecks کشتی شکسته شدن
cast away کشتی شکسته مطرود
shipwrecked کشتی شکسته شدن
brokenly بطور شکسته یا بریده
chippings سنگ شکسته ریز
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
plaster casts گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
plaster of Paris گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
pidgin انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
pidgins انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
wrecks کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wreck کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wrecking کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
pidgin english انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
splint نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
non breaking space حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
streamliner قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
pectinated line [خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
bolster کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolstered کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolsters کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
palmer زوار امکنه مقدسه که دو برگ خرما را صلیب وار به امکنه مقدسه حمل میکنند
crossbar خط عرضی صلیب میله عرضی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com