English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 250 (9 milliseconds)
English Persian
invoice صورت
invoiced صورت
invoices صورت
invoicing صورت
file صورت
filed صورت
shape صورت
shapes صورت
list صورت
slip صورت
slipped صورت
slips صورت
face صورت
faces صورت
listing صورت
listings صورت
statement صورت
statements صورت
image صورت
images صورت
medal صورت
medals صورت
roster صورت
rosters صورت
constellation صورت
constellations صورت
hue صورت
hues صورت
roll صورت
rolled صورت
rolls صورت
phase صورت
phased صورت
phases صورت
effigies صورت
effigy صورت
form صورت
formed صورت
forms صورت
version صورت
versions صورت
physiognomies صورت
physiognomy صورت
figure صورت
figures صورت
figuring صورت
coat card صورت
facies صورت
kalendar صورت
mazard صورت
Other Matches
inventory از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
local چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
printers وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printer وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
plastic bubble keyboard صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
packet روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packets روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
numeric که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
barrage jamming تولید پارازیت به صورت پرده ممانعتی پخش پارازیت به صورت توده وسیع
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
discretionary آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
rom دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان قطعه ROM با فرفیت بالا استفاده میشود. داده به صورت دودویی ذخیره میشود به صورت سوراخهای حکاکی شده روی سطح آن که سپس توسط لیزر خوانده می شوند
line astern صورت بندی ستون هوایی صورت بندی یک ستونه
chargeable accessions استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
dat سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
basic بخشی از سرویس ISDN که شامل دو کانال انتقال داده است . که داده را به صورت کیلو بایت در ثانیه ارسال میکند و یک کانال کنترلی دارد که میتواند اطلاعات کنترلی جانبی را به صورت کیلو بایت در ثاینه منتقل کند
basics بخشی از سرویس ISDN که شامل دو کانال انتقال داده است . که داده را به صورت کیلو بایت در ثانیه ارسال میکند و یک کانال کنترلی دارد که میتواند اطلاعات کنترلی جانبی را به صورت کیلو بایت در ثاینه منتقل کند
approach formation صورت بندی تقرب به باند صورت بندی تقرب به دشمن
automatic programming روندی که طی ان کامپیوتر به صورت خودکار برنامه مبدابه زبان برنامه نویسی را به برنامه مقصد به کد ماشین ترجمه میکند برنامه نویسی به صورت خودکار برنامه سازی خودکار
conformer هم صورت
conformational isomers هم صورت
circumstantially در صورت
providing در صورت
visages رو صورت
visage رو صورت
freckle لک صورت
powdering پودر صورت
bill of goods صورت کالا
bill of exceptions صورت استثنائات
powders پودر صورت
accomplishes صورت گرفتن
ever- درهر صورت
accomplishing صورت گرفتن
standard form صورت متعارف
complement form صورت متمم
complement form صورت متممی
facial مربوط به صورت
clear text به صورت کشف
It didnt come off. It didnt take place. صورت نگرفت
on the Q.T. <idiom> به صورت سری
to take an inventory of صورت دارایی
ever درهر صورت
programme of work صورت کارها
bill of sale صورت فروش
faceless بدون صورت
the brush صورت گری
certificate of expenditure صورت هزینه
celestial body صورت فلکی
to put in to shape سر و صورت دادن
carte صورت غذا
face powders پودر صورت
face powder پودر صورت
transfiguration تبدیل صورت
veiling تور صورت
waveform به صورت موج
white face جانورسفید صورت
serial و به صورت سری
portraiture نقاشی از صورت
face cream کرم صورت
powder پودر صورت
bill of material صورت قطعات
bill of quantities صورت مقداری
sales check صورت فروش
unfigured بی صورت ساده
sentential form صورت جملهای
At any rate . In any case . Anyway . درهر صورت
breadboard می صورت گیرد
sick list صورت بیماران
similitude شباهت صورت
stop list صورت متخلفین
serials و به صورت سری
BS صورت فروش
list of promotiona صورت ترفیعات
constellations صورت فلکی
semblance صورت فاهر
bill of fare صورت غذا
bills of fare صورت غذا
impanel در صورت نوشتن
formalism صورت گرایی
erythema گل انداختن صورت
externallze صورت فاهردادن
f.artery شریان صورت
face card ورق صورت
record صورت مذاکرات
constellation صورت فلکی
imbody صورت خارجی
inventory صورت اموال
inventory صورت کالا
minutes صورت جلسه
forgery صورت سازی
forgeries صورت سازی
incarnations صورت خارجی
incarnation صورت خارجی
burbling جوش صورت
burbles جوش صورت
burbled جوش صورت
transformation تبدیل صورت
if necessary در صورت لزوم
if so در صورت مثبت
if possible در صورت توانایی
schedule صورت فهرست
scheduled صورت فهرست
schedules صورت فهرست
free list صورت مجانی ها
minute صورت جلسه
if need be در صورت بایست
burble جوش صورت
accomplish صورت گرفتن
outward show صورت فاهر
outside appearance صورت فاهر
decrepitation صورت نمکی
if possible در صورت امکان
on foot به صورت پیاده
difference tone صورت افتراقی
court card صورت :شاه
pictogram صورت نگاشت
normal form صورت عادی
processionize صورت مجلس
proces verbal صورت مجلس
primordial image صورت ازلی
formation صورت بندی
conditionality صورت شرطی
pictography صورت نگاری
pictograph صورت نگاره
reorganization صورت جدید
nominal list صورت اسامی
matricula صورت اعضا
enumeration صورت ریز
roster صورت نگهبانی
roster صورت کار
rosters صورت نگهبانی
rosters صورت کار
archetypes صورت ازلی
archetype صورت ازلی
numerator صورت کسر
isolating به صورت الکتریکی
normalized form صورت هنجار
isolates به صورت الکتریکی
isolate به صورت الکتریکی
normal form صورت هنجار
long robe صورت کشیده
manageable <adj.> صورت پذیر
makeable <adj.> صورت پذیر
makable [spv. makeable] <adj.> صورت پذیر
feasible <adj.> صورت پذیر
to the casual eye <adv.> به صورت ظاهر
doable <adj.> صورت پذیر
contrivable <adj.> صورت پذیر
achievable <adj.> صورت پذیر
at first glance <adv.> به صورت ظاهر
make something happen صورت دادن
possible [doable, feasible] <adj.> صورت پذیر
asterism صورت فلکی
formulation صورت بندی
makable <adj.> صورت پذیر
workable <adj.> صورت پذیر
executable <adj.> صورت پذیر
practicable <adj.> صورت پذیر
carry into effect صورت دادن
at face value <adv.> به صورت ظاهر
aspect صورت فاهر
implement صورت دادن
form صورت دیس
put ineffect صورت دادن
formed صورت دیس
at all events درهر صورت
in no case به هیچ صورت
forms صورت دیس
aspects صورت فاهر
actualise [British] صورت دادن
apparition صورت وهمی
apparitions صورت وهمی
put into effect صورت دادن
fulfill [American] صورت گرفتن
actualize صورت دادن
carry ineffect صورت دادن
carry out صورت دادن
put inpractice صورت دادن
facet صورت کوچک
move تبدیل صورت
statement صورت وضعیت
statement صورت حساب
anyhow در هر صورت بهرجهت
plural صورت جمع
facets صورت کوچک
nomenelature صورت اسامی
in memory of <idiom> به صورت رایگان
a face-pack ماسک صورت
crackling صورت نمکی
accomplish صورت گرفتن
invoicing صورت کردن
make a reality صورت گرفتن
execute صورت گرفتن
invoice صورت کردن
statements صورت وضعیت
put into practice صورت گرفتن
list صورت کردن
invoiced صورت کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com