English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (21 milliseconds)
English Persian
bill صورتحساب دادن
bills صورتحساب دادن
Other Matches
invoiced صورتحساب
account statment صورتحساب
invoices صورتحساب
invoicing صورتحساب
invoice صورتحساب
bills صورتحساب
bill صورتحساب
bill nye صورتحساب
tab صورتحساب
tabs صورتحساب
a hefty bill صورتحساب سنگینی
banker's bill صورتحساب بانکی
bank statement صورتحساب بانکی
bank statements صورتحساب بانکی
statements صورتحساب اعلامیه
statements کشف صورتحساب
statement صورتحساب اعلامیه
Please bring me the bI'll. صورتحساب رابیاورید
billing صدور صورتحساب
debit note صورتحساب بدهی
statement کشف صورتحساب
bill قبض صورتحساب
bills قبض صورتحساب
consular invoice صورتحساب با مهرکنسول گری
bills تهیه کردن صورتحساب
bill تهیه کردن صورتحساب
invoice فاکتور فروش صورتحساب
invoiced فاکتور فروش صورتحساب
freight note صورتحساب هزینه حمل
invoices فاکتور فروش صورتحساب
invoicing فاکتور فروش صورتحساب
How much is my telephone bill? صورتحساب تلفنمان چقدر میشود؟
billed ثبت شده در صورتحساب یا لیست
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
I think there is a mistake in the bill. من فکر میکنم اشتباهی در صورتحساب هست.
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll . حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
Befor I knew it , the hotel bI'll was sent . هنوز هیچه نشده صورتحساب هتل را فرستادند
consulage هزینهای که کنسول گری جهت تایید صورتحساب دریافت می نماید
check او نتیجه چاپ و صورتحساب ها را بررسی کند تا ببیند آیا مشابه هم هستند یا خیر
checked او نتیجه چاپ و صورتحساب ها را بررسی کند تا ببیند آیا مشابه هم هستند یا خیر
checks او نتیجه چاپ و صورتحساب ها را بررسی کند تا ببیند آیا مشابه هم هستند یا خیر
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
pronounces حکم دادن فتوی دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
house منزل دادن پناه دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
housed منزل دادن پناه دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
order سفارش دادن دستور دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com