Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (9 milliseconds)
English	Persian
hit	ضربت تصادف
hits	ضربت تصادف
hitting	ضربت تصادف
Other Matches
bump	ضربت ضربت حاصله دراثر تکان سخت
shock	ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shocked	ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
shocks	ضربت زدن ضربت عمل غافلگیری
whack	صدای ضربت ضربت
whacks	صدای ضربت ضربت
fortuity	تصادف
concurrence	تصادف
at random	به تصادف
impingement	تصادف
accidentalness	تصادف
occurance	تصادف
occurence	تصادف
shunts	تصادف
shunted	تصادف
encountering	تصادف
encounters	تصادف
occurrence	تصادف
occurrences	تصادف
accident	تصادف
accidents	تصادف
encounter	تصادف
gambling	تصادف
shunt	تصادف
encountered	تصادف
chances	تصادف
chancing	تصادف
chanced	تصادف
coincidences	تصادف
coincidence	تصادف
collision	تصادف
randomly	تصادف
random	تصادف
accidentalism	تصادف
chance	تصادف
collisions	تصادف
jarred	تصادف کردن
collided	تصادف کردن
accident	تصادف اتومبیل
incidentally <adv.>	بطور تصادف
crushes	تصادف کردن
occurrences	تصادف رویداد
collides	تصادف کردن
occurrence	تصادف رویداد
incidence	تصادف وقوع
crushed	تصادف کردن
colliding	تصادف کردن
collide	تصادف کردن
accidents	تصادف اتومبیل
run against	تصادف کردن با
jar	تصادف کردن
come into collision	تصادف کردن
run upon	تصادف کردن با
impinged	تصادف کردن
to blunder upon	به تصادف برخوردن به
to come in to collision	تصادف کردن
impinge	تصادف کردن
impinges	تصادف کردن
jars	تصادف کردن
crush	تصادف کردن
accidentalism	تصادف گرایی
to tun a	تصادف کردن با
casual [not planned] <adj.>	برحسب تصادف
accidental <adj.>	برحسب تصادف
by a coincidence <adv.>	بطور تصادف
by chance <adv.>	بطور تصادف
by happenstance <adv.>	بطور تصادف
by hazard <adv.>	بطور تصادف
accidentally <adv.>	بطور تصادف
coincidentally <adv.>	بطور تصادف
by accident <adv.>	بطور تصادف
at random <adv.>	بطور تصادف
as it happens <adv.>	بطور تصادف
coincidental <adj.>	برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.>	برحسب تصادف
incidental <adj.>	برحسب تصادف
random <adj.>	برحسب تصادف
stochastic <adj.>	برحسب تصادف
adventitious <adj.>	برحسب تصادف
accidently <adv.>	بطور تصادف
fortuitous <adj.>	برحسب تصادف
haphazardly	برحسب تصادف
haphazard <adj.>	برحسب تصادف
hit or miss	برحسب تصادف
fortuitously <adv.>	بطور تصادف
stochastical <adj.>	برحسب تصادف
What a coincidence !	چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
run into	برخوردن تصادف کردن با
nerf	تصادف با اتومبیل دیگر
pile-up	تصادف چند ماشین
By a happy coincidence.	دراثر حسن تصادف
pile-ups	تصادف چند ماشین
hurtles	با چیزی تصادف کردن
hurtling	با چیزی تصادف کردن
accidence	پیش امد تصادف
To have an accident.	دچار تصادف شدن
Accidentally. By chance. By accident.	بر حسب تصادف [تصادفا]
log jam	تصادف موج سواران
bopped	تصادف کردن برخوردکردن
bop	تصادف کردن برخوردکردن
to fall across anything	به چیزی تصادف کردن
There has been an accident.	تصادف شده است.
happy go lucky	برحسب تصادف لاقید
hurtle	با چیزی تصادف کردن
bopping	تصادف کردن برخوردکردن
occasions	تصادف باعث شدن
smack into <idiom>	بهم خوردن ،تصادف
occasioning	تصادف باعث شدن
bops	تصادف کردن برخوردکردن
endo	تصادف منجر به واژگونی
occasioned	تصادف باعث شدن
hurtled	با چیزی تصادف کردن
occasion	تصادف باعث شدن
He was involved in a road accident.	او [مرد] در یک تصادف جاده ای بود.
posttraumatic	واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
strikes	تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtling	تصادف کردن مصادف شدن
hurtles	تصادف کردن مصادف شدن
to i. on something	به چیزی خوردن یا تصادف کردن
casualism	اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
to run upon any one	بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtle	تصادف کردن مصادف شدن
strike	تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtled	تصادف کردن مصادف شدن
crashingly	سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes	سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed	سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash	سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing	سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.	چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
buffeting	ضربت
hewing	ضربت
coups	ضربت
hewed	ضربت
hew	ضربت
strikes	ضربت
canvassing	ضربت
ding	ضربت
buff	ضربت
dinge	ضربت
buffs	ضربت
hews	ضربت
dint	ضربت
thump	ضربت
buffets	ضربت
buffeted	ضربت
buffet	ضربت
strike	ضربت
slaps	ضربت
slapping	ضربت
slapped	ضربت
concussion	ضربت
thumps	ضربت
thumping	ضربت
thumped	ضربت
slap	ضربت
shocks	ضربت
plunk	ضربت
thwacked	ضربت
thwack	ضربت
bump	ضربت
percussion	ضربت
coup	ضربت
larrup	ضربت
whang	ضربت
thwacking	ضربت
thwacks	ضربت
jarred	ضربت
jar	ضربت
batted	ضربت
bats	ضربت
bat	ضربت
jars	ضربت
slipe	ضربت
skelpit	ضربت
skelp	ضربت
knoit	ضربت
blow	ضربت
inflicter	ضربت زن
canvass	ضربت
pounding	ضربت
biffing	ضربت
stroked	ضربت
pounds	ضربت
stroking	ضربت
strokes	ضربت
shock	ضربت
biffs	ضربت
canvassed	ضربت
pounded	ضربت
pound	ضربت
biff	ضربت
jow	ضربت
blows	ضربت
shocked	ضربت
biffed	ضربت
inflictor	ضربت زن
stroke	ضربت
canvasses	ضربت
thrusts	ضربت فشار

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com