Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
accidental fall
ضربه فنی اتفاقی
Other Matches
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
punts
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response
پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest
ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff
ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
random
<adj.>
اتفاقی
randomly
اتفاقی
adventitiouse
اتفاقی
chanceful
اتفاقی
casuale
اتفاقی
casual
اتفاقی
pick up
<idiom>
اتفاقی
accidentalism
اتفاقی
adventive
اتفاقی
casualness
اتفاقی
fluky
اتفاقی
fortuitous
<adj.>
اتفاقی
accidental
<adj.>
اتفاقی
chances
اتفاقی
episodic
اتفاقی
chanced
اتفاقی
episodical
اتفاقی
contingencies
اتفاقی
contingency
اتفاقی
occasional
اتفاقی
eventual
اتفاقی
chance
اتفاقی
chancier
اتفاقی
chanciest
اتفاقی
chancy
اتفاقی
chancing
اتفاقی
stochastic
<adj.>
اتفاقی
incidental
<adj.>
اتفاقی
casual
[not planned]
<adj.>
اتفاقی
haphazard
<adj.>
اتفاقی
haphazardly
اتفاقی
accident
اتفاقی
accidents
اتفاقی
coincidental
<adj.>
اتفاقی
contingent
[accidental]
<adj.>
اتفاقی
stochastical
<adj.>
اتفاقی
adventitious
<adj.>
اتفاقی
extrinsic
اتفاقی
even tual
اتفاقی
flukey
اتفاقی
fortuitousness
اتفاقی بودن
fortuitcus distortion
اعوجاج اتفاقی
fortuitcus fault
نقص اتفاقی
accidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
accidently
<adv.>
بطور اتفاقی
stochastic process
فرایند اتفاقی
stochatic procedures
رویههای اتفاقی
fortuitously
<adv.>
بطور اتفاقی
coincidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
by hazard
<adv.>
بطور اتفاقی
by happenstance
<adv.>
بطور اتفاقی
by chance
<adv.>
بطور اتفاقی
by a coincidence
<adv.>
بطور اتفاقی
by accident
<adv.>
بطور اتفاقی
at random
<adv.>
بطور اتفاقی
as it happens
<adv.>
بطور اتفاقی
windfall gains
منافع اتفاقی
windfall loss
زیان اتفاقی
windfall profits
سود اتفاقی
accidental error
خطای اتفاقی
incidentally
<adv.>
بطور اتفاقی
incidental expenses
مخارج اتفاقی
randomly
اتفاقی الکی
incidental learning
یادگیری اتفاقی
incidental memory
حافظه اتفاقی
random
اتفاقی الکی
chromatic
تصادفی اتفاقی
incidental works
کارهای اتفاقی
incidentals time
زمان اتفاقی
circumstantial evidence
اماره اتفاقی
contingent liability
بدهی اتفاقی
incidental errors
خطاهای اتفاقی
casual labour
کارگر اتفاقی
contingent profit
سود اتفاقی
accidental war
جنگ اتفاقی
stretch a point
<idiom>
اتفاقی پذیرفتن
accidentalness
حالت اتفاقی
crop up
<idiom>
اتفاقی پدیدارشدن
adventitiously
بطور اتفاقی
come across
<idiom>
اتفاقی دیدن
accidental reinforcement
تقویت اتفاقی
happenstance
وقایع اتفاقی
accidental sepcies
گونه های اتفاقی
hazardous
معاملات قماری اتفاقی
char
کار روزمزد و اتفاقی
jitter
حرکت نامنظم اتفاقی
chars
کار روزمزد و اتفاقی
chare
کار روزمزد و اتفاقی
by accident or d.
بطور اتفاقی یا عمدی
charring
کار روزمزد و اتفاقی
to happen to somebody
برای کسی اتفاقی
[بد]
افتادن
sideshows
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
randomize
بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
sideshow
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
accident damage to property
خسارت اتفاقی وارده بردارایی
come hell or high water
<idiom>
هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
It was a mere accident that we met.
ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
random
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
randomly
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
reportable incident
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
fortuitism
اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
I'm dying to know what happened.
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
chance medley
ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
fortuist
کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
placekick
ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
fumble
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
kicked
ضربه با پا
kick
ضربه با پا
surges
ضربه
surged
ضربه
surge
ضربه
kicked
ضربه
kicking
ضربه با پا
butting
ضربه با سر
impulse
ضربه
double kick
دو ضربه پی در پی
kick
ضربه
impulses
ضربه
kicking
ضربه
flap
ضربه
collisions
ضربه
collision
ضربه
thud
ضربه
shocks
ضربه
shocked
ضربه
shock
ضربه
tit
ضربه
tits
ضربه
thuds
ضربه
thudding
ضربه
hacks
ضربه
flapped
ضربه
flaps
ضربه
push
ضربه
pushed
ضربه
kicks
ضربه با پا
pushes
ضربه
pulse
ضربه
pulsed
ضربه
butt joint
ضربه
head
ضربه با سر
antiknock
ضد ضربه
kicks
ضربه
hack
ضربه
hacked
ضربه
thudded
ضربه
mishit
ضربه بد
strikeless
بی ضربه
bonked
ضربه بر سر
bonk
ضربه بر سر
impluse
ضربه
stroked
ضربه
sole of the foot kick
ضربه با کف پا
sole kick
ضربه با کف پا
sole trap
ضربه با کف پا
shots
ضربه
strokes
ضربه
shockproof
ضد ضربه
interrupter
ضربه گر
left
ضربه چپ
bonks
ضربه بر سر
brunt
ضربه
pops
ضربه
popped
ضربه
pop
ضربه
stroking
ضربه
impacts
ضربه
blows
ضربه
blow
ضربه
shot
ضربه
shock proof
ضد ضربه
impact
ضربه
bonking
ضربه بر سر
stroke
ضربه
yee jupkki
ضربه پا
slugger
ضربه زن
whang
ضربه
thrums
ضربه گیر
belted
ضربه محکم
lashed
ضربه مژگان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com