Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 76 (5 milliseconds)
English
Persian
needful
ضروری
necessary
ضروری
emergencies
ضروری
emergency
ضروری
urgency
ضروری
must
ضروری
imperative
ضروری
imperatives
ضروری
expeditious
ضروری
essential
ضروری
essentials
ضروری
urgent
ضروری
exigent
ضروری
obligate
ضروری
to be essential
[necessary]
ضروری
[واجب]
بودن
acute
<adj.>
ضروری
essential
<adj.>
ضروری
major
<adj.>
ضروری
quintessential
<adj.>
ضروری
substantive
[essential]
<adj.>
ضروری
vital
<adj.>
ضروری
absolute
<adj.>
ضروری
inalienable
<adj.>
ضروری
indispensable
<adj.>
ضروری
inevitable
<adj.>
ضروری
unalienable
<adj.>
ضروری
unalterable
<adj.>
ضروری
Other Matches
undue
غیر ضروری
to make a point of
ضروری دانستن
of vital importance
خیلی ضروری
non essential
غیر ضروری
immediate
انی ضروری
essential elements
وسایل ضروری
unessential
غیر ضروری
unnecessarily
غیر ضروری
indispensability
خرج ضروری
inessentials
غیر ضروری
end item
کالای ضروری
requisite
چیز ضروری
inessential
غیر ضروری
essential elements
عناصر ضروری
necessities
کالاهای ضروری
essential supply
اماد ضروری
unnecessary
غیر ضروری
vitally
بطور ضروری
indispansably
بطور ضروری
it is unnecessary
غیر ضروری است
keyitem
اقلام ضروری و حیاتی
uncalled for
غیر ضروری ناخوانده
indispensable
چاره نا پذیر ضروری
uncalled-for
غیر ضروری ناخوانده
non essential
چیز غیر ضروری
staple goods
کالای بسیار ضروری
staple food
مواد غذائی ضروری
frills
چیز بیخود یاغیر ضروری
frill
چیز بیخود یاغیر ضروری
superfluous
غیر ضروری اطناب امیز
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
desideratum
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
individual reserves
وسایل ضروری انفرادی که با نفرحمل میشود
emergency addressee
مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
littered
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litters
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter
تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
high
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highest
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highs
برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
peripheral
آنچه ضروری نیست یا متصل به چیز دیگری است
vacation sittings
جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
calling sequence
مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
foreground
سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com