English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3 milliseconds)
English Persian
lower class طبقه محروم
subclass طبقه محروم
underclass طبقه محروم
Other Matches
entresol طبقه میان طبقه اول عمارت وطبقهای که باکف زمین برابراست
lower classes طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
intermediate آنچه در یک طبقه بین دو طبقه دیگر است
defense classification طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
Our building (high-rise) is a 20-storey ,but my apartment is on the third floor. ساختمان ما 20 طبقه است ولی آپارتمان در طبقه سوم است
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
security classification طبقه بندی منطقه تامینی طبقه بندی حفافتی
black designation علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
stratify طبقه طبقه کردن
deprived محروم
cold turkey محروم
bereaved محروم
blighted محروم
disadvantaged محروم
sans محروم از
exclude محروم کردن
deprivable محروم کردنی
excludes محروم کردن
devest محروم کردن
abdicating محروم کردن
exclusion محروم سازی
cut off محروم کردن
choiceless محروم از حق انتخاب
strip محروم کردن از
underclass طبقهی محروم
abdicates محروم کردن
abdicated محروم کردن
abdicate محروم کردن
dis- محروم کردن
bereave محروم کردن
disadvantaged children کودکان محروم
deprive محروم کردن
deprives محروم کردن
excludable محروم کردنی
depriving محروم کردن
have not nations ملل محروم
disinherited محروم ازارث
to be defected محروم شدن
to cut off محروم کردن
estopel امرخاصی محروم شود
cut off with a shilling از ارث محروم کردن
dispossessed محروم کردن دورکردن
dispossess از تصرف محروم کردن
dispossess محروم کردن دورکردن
disinheriting از ارث محروم کردن
disinherits از ارث محروم کردن
unvoice محروم از صدا کردن
dispossessed از تصرف محروم کردن
unhouseled محروم از عشاء ربانی
unsight از دیدن محروم کردن
disinherit از ارث محروم کردن
dispossessor ازتصرف محروم کننده
dispossessing از تصرف محروم کردن
inalienable محروم نشدنی لایتجزا
dispossessing محروم کردن دورکردن
disseisin محروم شدگی ازتصرف
dispossesses از تصرف محروم کردن
dispossesses محروم کردن دورکردن
disestablish کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracize از حقوق اجتماعی محروم کردن
disestablishing کلیسا را از ازادی محروم کردن
mayhen ازوسیله دفاع محروم کردن
ostracising از حقوق اجتماعی محروم کردن
disfranchise از حق رای یا انتخاب محروم کردن
unsex از خواص جنسی محروم کردن
disbar از شغل وکالت محروم کردن
To cut somebody out of a wI'll. کسی را از ارث محروم کردن
deprive the heirs of inheritance وراث را از ارث محروم کردن
To be deprived of something . از چیزی محروم شدن ( ماندن )
disestablishes کلیسا را از ازادی محروم کردن
disestablished کلیسا را از ازادی محروم کردن
ostracised از حقوق اجتماعی محروم کردن
ostracises از حقوق اجتماعی محروم کردن
disendow از عطیه محروم کردن نبخشیدن
ostracized از حقوق اجتماعی محروم کردن
dehumanises از خصائص انسانی محروم شدن
attaint مقصر دانستن محروم کردن
privation محروم سازی تعلیق مقام
infamous محروم از حقوق مدنی ترذیلی
privations محروم سازی تعلیق مقام
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
ostracism محروم کردن از حقوق اجتماعی
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
dehumanizing از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanizes از خصائص انسانی محروم شدن
dehumanised از خصائص انسانی محروم شدن
ostracizes از حقوق اجتماعی محروم کردن
dehumanising از خصائص انسانی محروم شدن
ostracizing از حقوق اجتماعی محروم کردن
dehumanize از خصائص انسانی محروم شدن
underprivileged محروم از مزایای اجتماعی واقتصادی
dehumanized از خصائص انسانی محروم شدن
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
declass کسی راازطبقه اجتماعی محروم کردن
disfranchisement محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
She has had many privations in her youth . درجوانی از بسیاری چیزها محروم مانده
ostracizing ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracize ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracized ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracizes ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracising ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracises ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
ostracised ازحقوق اجتماعی و سیاسی محروم کردن
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
army class manager activity سازمان مدیریت طبقه بندی اماد در نیروی زمینی مدیریت طبقه بندی اماد
These trees deprive the house of light . این درختها منز ؟ را نور محروم می کنند
disincorporate ازامتیازات اصنافی یاشخصیت حقوقی محروم کردن
lumpen محروم شده از حقوق اجتماعی وسیاسی وغیره
classification طبقه بندی کردن طبقه بندی
classifications طبقه بندی کردن طبقه بندی
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
exclusion اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از دوبازی اینده
disqualifications اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
disqualification اخراج بازیگر یامربی و محروم شدن از بازی اینده
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
black concept علامت حاوی پیام طبقه بندی شده سیستم ارتباطی حاوی پیام طبقه بندی شده
lock out تحریم کردن مستخدمین رااز مزایای استخدامی محروم کردن
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
To tantalize someone . To keep someoneguessing . دل کسی را آب کردن (سردواندن ،امیدوار وسپس محروم کردن )
disbarment محروم کردن از حق وکالت دادگستری ممنوع الوکاله کردن
laminate طبقه طبقه
stories طبقه
strips طبقه
ilk طبقه
floored طبقه
folium طبقه
first class طبقه یک
floors طبقه
storey طبقه
storeys طبقه
story طبقه
category طبقه
stage طبقه
ranks طبقه
ranked طبقه
rank طبقه
floor طبقه
grades طبقه
grade طبقه
phases طبقه
phased طبقه
phase طبقه
genre طبقه
genres طبقه
lain طبقه
stages طبقه
beds طبقه ته
grain طبقه
ranges طبقه
ranged طبقه
range طبقه
castes طبقه
story=storey طبقه
straticulate طبقه طبقه
classing طبقه
layer طبقه
coursed طبقه
courses طبقه
bed طبقه ته
bed طبقه
beds طبقه
course طبقه
layers طبقه
caste طبقه
general طبقه
generals طبقه
storey=story طبقه
stratum طبقه
classed طبقه
class طبقه
two storeyed دو طبقه
of all sorts از هر طبقه
single stage یک طبقه
classes طبقه
stepless بی طبقه
pigeonhole طبقه
peerage طبقه لردها
double church کلیسا دو طبقه
peerages طبقه لردها
division طبقه بندی
abovestairs طبقه بالا
divisions طبقه بندی
aves طبقه مرغان
basement storey طبقه زیرزمین
converter stage طبقه مبدل
exploited class طبقه بهره ده
subclass زیر طبقه
semibasement طبقه زیر
second flour طبقه دوم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com