Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
Other Matches
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
outline
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlined
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
cut down
خلاصه کردن تقلیل دادن
summary
خلاصه مختصر
apercu
خلاصه مختصر
summaries
خلاصه مختصر
digesting
خلاصه کردن و شدن خلاصه
digests
خلاصه کردن و شدن خلاصه
digested
خلاصه کردن و شدن خلاصه
digest
خلاصه کردن و شدن خلاصه
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
concisely
بطور مختصر
in a nutshell
بطور خیلی مختصر
precise
مختصر کردن مختصر
briefly speaking
بطور خلاصه
curtly
<adv.>
بطور خلاصه
compendiously
<adv.>
بطور خلاصه
briefly
<adv.>
بطور خلاصه
to sum up
بطور خلاصه
briefly
بطور خلاصه
summarily
بطور خلاصه
schematically
بطور طرح یا خلاصه
run-throughs
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run through
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
outline
خلاصه خلاصه کردن
outlines
خلاصه خلاصه کردن
outlined
خلاصه خلاصه کردن
outlining
خلاصه خلاصه کردن
condenses
منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
condense
منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
condensing
منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
simplifies
اسان تر کردن مختصر کردن
simplifies
مختصر کردن اسانتر کردن
simplify
اسان تر کردن مختصر کردن
simplify
مختصر کردن اسانتر کردن
simplifying
مختصر کردن اسانتر کردن
simplifying
اسان تر کردن مختصر کردن
abridge
مختصر کردن
contour
نقاشی کردن طراحی کردن
shortens
مختصر کردن کاستن
shortened
مختصر کردن کاستن
look in
دیدن کردن مختصر
abbreviating
مختصر یا مفید کردن
abbreviates
مختصر یا مفید کردن
abbreviate
مختصر یا مفید کردن
shorten
مختصر کردن کاستن
compressing
خلاصه کردن متراکم کردن
compresses
خلاصه کردن متراکم کردن
compress
خلاصه کردن متراکم کردن
step in
بازدید مختصر وکوتاهی کردن
to d. into a book
نگاه مختصر بکتابی کردن
design
طراحی کردن
designs
طراحی کردن
summarises
خلاصه کردن
summarizes
خلاصه کردن
summarize
خلاصه کردن
summarized
خلاصه کردن
summarising
خلاصه کردن
summarised
خلاصه کردن
epitomizes
خلاصه کردن
epitomized
خلاصه کردن
epitomize
خلاصه کردن
epitomising
خلاصه کردن
synopsize
خلاصه کردن
foreshorten
خلاصه کردن
foreshortened
خلاصه کردن
foreshortens
خلاصه کردن
condense
خلاصه کردن
condenses
خلاصه کردن
condensing
خلاصه کردن
epitomizing
خلاصه کردن
summarizing
خلاصه کردن
epitomised
خلاصه کردن
epitomises
خلاصه کردن
abstracts
خلاصه کردن
abstracting
خلاصه کردن
abstract
خلاصه کردن
redesign
طراحی مجدد کردن
briefest
دستور خلاصه کردن
abbreviate
مختصرکردن خلاصه کردن
brief
دستور خلاصه کردن
briefer
دستور خلاصه کردن
to take notes of
خلاصه نویسی کردن از
abbreviates
مختصرکردن خلاصه کردن
condensible
قابل خلاصه کردن
to make a long story short
<idiom>
خلاصه کردن قصه
abbreviating
مختصرکردن خلاصه کردن
briefed
دستور خلاصه کردن
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
abstract a deed
قباله ایی را خلاصه کردن
briefings
جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
briefing
جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
asseverate
بطور جدی افهار کردن تصریح کردن
sketch
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketched
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketches
پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
notron utilities
مجموعهای از برنامههای کوچک که برای ساده کردن عملیات کامپیوتری طراحی گردیده است
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
frostwork
نقشی که به تقلید ان درست کنند طراحی شبیه شبنم یخ زده طراحی گردی
desert
[طراحی محوطه سازی در قرن هجدهم میلادی با نگاه کردن به طبیعت وحشی و دست نخورده]
setl
زبان سطح بالا که برای اسان کردن برنامه نویسی الگوریتم طراحی شده است
nubus
NUbus به اداپتوری نیاز داردکه مخصوصا" برای گیرندههای 69 سوزنی طراحی ان طراحی شده گذر گسترشی سریع کامپیوترacintosh
epitomist
شخصی که کتابی را خلاصه کند خلاصه نویس
computer aided design
طراحی به کمک کامپیوتر طراحی کامپیوتری
cad
طراحی به کمک کامپیوتر طراحی کامپیوتری
cads
طراحی به کمک کامپیوتر طراحی کامپیوتری
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
kinematics
فرایند مهندسی کامپیوتر برای ترسیم یا روح دادن اجزاماشین یا ساختار تحت طراحی سیستم
reversed
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverses
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reversing
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverse
روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
summarized
بطور مختصربیان کردن
summarising
بطور مختصربیان کردن
summarizing
بطور مختصربیان کردن
summarises
بطور مختصربیان کردن
summarised
بطور مختصربیان کردن
summarize
بطور مختصربیان کردن
summarizes
بطور مختصربیان کردن
anneal
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
still hunt
بطور قاچاقی ماهیگیری کردن
neutralising
بطور شیمیایی خنثی کردن
neutralizes
بطور شیمیایی خنثی کردن
prettiest
بطور دلپذیر قشنگ کردن
neutralised
بطور شیمیایی خنثی کردن
prettier
بطور دلپذیر قشنگ کردن
neutralizing
بطور شیمیایی خنثی کردن
to sharply rebuff somebody
بطور خشن کسی را رد کردن
neutralize
بطور شیمیایی خنثی کردن
maladminister
بطور سوء اداره کردن
ripple
بطور موجی حرکت کردن
rippling
بطور موجی حرکت کردن
spiritualize
بطور معنوی تفسیر کردن
ripples
بطور موجی حرکت کردن
to speak fluently
بطور روان صحبت کردن
pretty
بطور دلپذیر قشنگ کردن
rippled
بطور موجی حرکت کردن
prettify
بطور دلپذیر قشنگ کردن
neutralises
بطور شیمیایی خنثی کردن
connect
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
hires
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
connects
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
hire
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hiring
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
to adjust
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
propagates
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagating
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
propagated
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com