Dictiornary-Farsi | عادت بدی گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
to fall into a bad habit	عادت بدی گرفتن


Other Matches

rut	عادت
habit	عادت
habits	:عادت
diathesis	عادت
praxis	عادت
habit	:عادت
usages	عادت
ure	عادت
ruts	عادت
consuetude	عادت
practice	عادت
wont	عادت
habits	عادت
usage	عادت
accustom	عادت
guize	عادت
custom	عادت
accustoms	عادت
accustoming	عادت
accustomedness	عادت
rote	عادت
habitude	عادت
familiarizes	عادت دادن
used to <idiom>	عادت کردن به
familiarized	عادت دادن
familiarize	عادت دادن
familiarizing	عادت دادن
diet	عادت غذائی
it is usual with him	عادت دارد
inuring	عادت دادن
inures	عادت دادن
inured	عادت دادن
inure	عادت دادن
inure or en	عادت دادن
familiarising	عادت دادن
social habit	عادت اجتماعی
reading habit	عادت خواندن
familiarises	عادت دادن
habitude	عادت روزانه
divinely	بطورخارق عادت
recidivists	مجرم به عادت
habituated	عادت دادن
habituate	عادت دادن
thaumaturgy	خرق عادت
recidivist	مجرم به عادت
hanks	قلاب عادت
hank	قلاب عادت
kick the habit <idiom>	ترک عادت بد
enure	عادت دادن
hexis	عادت پایه
grow into a habit	عادت شدن
habit strength	نیرومندی عادت
familiarised	عادت دادن
habitually	بر حسب عادت
menstrual cycle	عادت ماهانه
by usage	برحسب عادت
position habit	عادت مکانی
accustom	عادت دادن
addicts	عادت اعتیاد
custom	برحسب عادت
dieted	عادت غذائی
accustoming	عادت دادن
addict	عادت اعتیاد
by rote	بر حسب عادت
accustoms	عادت دادن
to get used to	عادت کردن [به]
to get accustomed to	عادت کردن [به]
lusus naturae	خرق عادت
lusus natarae	خرق عادت
amenia	حبس عادت
practice	معمول به عادت
wont	خو گرفته عادت
take to	عادت کردن
dieting	عادت غذائی
to outgrow a habit <idiom>	از سر افتادن عادت
vogue	عادت مرسوم
periods	عادت ماهانه
usage and custom	عرف و عادت
diets	عادت غذائی
period	عادت ماهانه
unused	عادت نکرده بکارنبرده
disaccustom	ترک عادت دادن
dishabituate	ترک عادت دادن
unusual	غریب مخالف عادت
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
effective habit strength	حد موثر نیرومندی عادت
dark adaptation	عادت کردن به تاریکی
local usage	عرف و عادت محل
To be used (accustomed) to something.	به چیزی عادت داشتن
The habit of smoking.	عادت به استعمال دخانیات
sticky fingers <idiom>	عادت به دزدیدن داشتن
To break (give up) a habit.	ترک عادت کردن
prayerfulness	عادت نماز خوانی
habit formation	شکل گیری عادت
that is a matter of habit	کار عادت است
catamenia	عادت ماهیانه زنان
that is a matter of habit	موضوع عادت است
get	عادت کردن ربودن
thews	عادت راه ورسم
as a rule <idiom>	معمولا ،طبق عادت
daily routine	عادت جاری روزانه
to form a habit	تشکیل عادت دادن
He is making a habit of it .	بد عادت شده است
gets	عادت کردن ربودن
getting	عادت کردن ربودن
She is a habitual liar.	روی عادت دروغ می گوید
altitude acclimatization	عادت کردن به ارتفاع منطقه
get in the swing of things <idiom>	به شرایط جدید عادت کردن
fletcherism	عادت بخوردن مختصری غذا
routine	جریان عادی عادت جاری
routines	جریان عادی عادت جاری
routinely	جریان عادی عادت جاری
get the feel of <idiom>	عادت کردن یا آوختن چیزی
groove	کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
grooves	کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
to addict oneself	عادت کردن خودرا معتادکردن
He outgrew this habit.	این عادت ازسرش افتاد
matter of course <idiom>	عادت،راه عادی،قانون
acclimatization	عادت کردن به هوای کوهستان
practice of early rising	مشق یا عادت سحر خیزی
consuetude est alterra lex	عادت قدرت قانونی دارد
rote	کاری که از روی عادت بکنند
to get into one's stride <idiom>	عادت کردن [اصطلاح روزمره]
To break a habit makes one ill. <proverb>	ترک عادت موجب مرض است .
optima legum ilerpres est consuetudo	عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
vises	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vices	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hooker	بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vice	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hookers	بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vice-	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
To do something(act)from force of habit	کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
it is u.for him to tell a lie	دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
cenogenesis	تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
backsliding	کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
negationist	کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
low low	حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
ecology	علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.	عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
thaumaturge	کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
handedness	عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention	تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
custom of a trade	عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
I wI'll gradually get used to it .	یواش یواش عادت خواهم کرد
common low	سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
raclaim	پس گرفتن
detract	گرفتن
retaken	پس گرفتن
renovating	از سر گرفتن
overtakes	گرفتن
overtaken	گرفتن
detracted	گرفتن
overtake	گرفتن
detracting	گرفتن
detracts	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
retake	پس گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
situating	جا گرفتن
wive	زن گرفتن
take	گرفتن
takes	گرفتن
unsay	پس گرفتن
reclaim	پس گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
resumes	از سر گرفتن
resuming	از سر گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
fleas	کک گرفتن
flea	کک گرفتن
renovate	از سر گرفتن
obturate	گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovates	از سر گرفتن
accustoms	خو گرفتن
accustoming	خو گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
reclaims	پس گرفتن
lute	گل گرفتن
lutes	گل گرفتن
to shut off	را گرفتن
tong	گرفتن
to whisk away or off	گرفتن

to fall into a bad habit

عادت بدی گرفتن