English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
reading habit عادت خواندن
Other Matches
lilts اهنگ خوش نوا وموزون خواندن شعرنشاط انگیز خواندن باسبکروحی حرکت کردن
lilt اهنگ خوش نوا وموزون خواندن شعرنشاط انگیز خواندن باسبکروحی حرکت کردن
read head هد خواندن راس خواندن
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
extend فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
extends فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
extending فناوری حافظه که کارایی بهتری را فراهم میکند با قادر بودن برای یافتن و خواندن داده از محلی از حافظه در یک عمل نیز می توان آخرین قطعه داده را که پنهانی در حافظه ذخیره شده بود و آماده خواندن دوباره است ذخیره کند
accustoms عادت
praxis عادت
accustomedness عادت
usage عادت
accustoming عادت
accustom عادت
consuetude عادت
custom عادت
diathesis عادت
usages عادت
wont عادت
ure عادت
ruts عادت
rut عادت
practice عادت
habits عادت
habits :عادت
habit :عادت
habit عادت
rote عادت
habitude عادت
guize عادت
wont خو گرفته عادت
usage and custom عرف و عادت
addicts عادت اعتیاد
custom برحسب عادت
addict عادت اعتیاد
familiarising عادت دادن
thaumaturgy خرق عادت
social habit عادت اجتماعی
inuring عادت دادن
habituate عادت دادن
habitude عادت روزانه
habit strength نیرومندی عادت
grow into a habit عادت شدن
enure عادت دادن
familiarised عادت دادن
familiarises عادت دادن
familiarize عادت دادن
familiarized عادت دادن
familiarizes عادت دادن
familiarizing عادت دادن
inure عادت دادن
inured عادت دادن
hexis عادت پایه
inure or en عادت دادن
it is usual with him عادت دارد
amenia حبس عادت
by rote بر حسب عادت
by usage برحسب عادت
hank قلاب عادت
hanks قلاب عادت
lusus naturae خرق عادت
position habit عادت مکانی
habituated عادت دادن
menstrual cycle عادت ماهانه
accustom عادت دادن
accustoming عادت دادن
accustoms عادت دادن
lusus natarae خرق عادت
inures عادت دادن
to get used to عادت کردن [به]
to get accustomed to عادت کردن [به]
take to عادت کردن
dieting عادت غذائی
dieted عادت غذائی
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
recidivists مجرم به عادت
recidivist مجرم به عادت
used to <idiom> عادت کردن به
diet عادت غذائی
diets عادت غذائی
periods عادت ماهانه
habitually بر حسب عادت
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
divinely بطورخارق عادت
vogue عادت مرسوم
practice معمول به عادت
period عادت ماهانه
catamenia عادت ماهیانه زنان
thews عادت راه ورسم
to fall into a bad habit عادت بدی گرفتن
prayerfulness عادت نماز خوانی
dark adaptation عادت کردن به تاریکی
habit formation شکل گیری عادت
that is a matter of habit موضوع عادت است
to form a habit تشکیل عادت دادن
local usage عرف و عادت محل
unused عادت نکرده بکارنبرده
that is a matter of habit کار عادت است
get عادت کردن ربودن
gets عادت کردن ربودن
To break (give up) a habit. ترک عادت کردن
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
unusual غریب مخالف عادت
dishabituate ترک عادت دادن
disaccustom ترک عادت دادن
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
He is making a habit of it . بد عادت شده است
effective habit strength حد موثر نیرومندی عادت
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
daily routine عادت جاری روزانه
getting عادت کردن ربودن
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
consuetude est alterra lex عادت قدرت قانونی دارد
altitude acclimatization عادت کردن به ارتفاع منطقه
routinely جریان عادی عادت جاری
routine جریان عادی عادت جاری
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
groove کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
to get into one's stride <idiom> عادت کردن [اصطلاح روزمره]
fletcherism عادت بخوردن مختصری غذا
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
rote کاری که از روی عادت بکنند
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
routines جریان عادی عادت جاری
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
hooker بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
vises فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hookers بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vice فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vices فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice- فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
backsliding کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
cenogenesis تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
low low حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
negationist کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
ecology علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings. عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
thaumaturge کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
intoning خواندن
intones خواندن
to take lessons یا خواندن
intone خواندن
recitation از بر خواندن
readings خواندن
lip read لب خواندن
intoned خواندن
recitations از بر خواندن
misread بد خواندن
reads خواندن
lip-reads لب خواندن
lip-read لب خواندن
read خواندن
reading age سن خواندن
reading خواندن
rhapsodiz خواندن
misreads بد خواندن
misreading بد خواندن
brags رجز خواندن
scan با وزن خواندن
bastardize حرامزاده خواندن
lullaby لالایی خواندن
lulls لالایی خواندن
lulling لالایی خواندن
chitter اواز خواندن
perusing بدقت خواندن
brag رجز خواندن
lulled لالایی خواندن
lull لالایی خواندن
chortling سرودوتسبیح خواندن
chortles سرودوتسبیح خواندن
chortled سرودوتسبیح خواندن
chortle سرودوتسبیح خواندن
scanned با وزن خواندن
criminate مجرم خواندن
criminiate مرجم خواندن
lullabies لالایی خواندن
destructive read خواندن مخرب
beatifies مبارک خواندن
beatifying مبارک خواندن
trill با تحریر خواندن
trilled با تحریر خواندن
beatify مبارک خواندن
bragged رجز خواندن
spells پی بردن به خواندن
misread غلط خواندن
misreads غلط خواندن
misreading غلط خواندن
cantillate با اواز خواندن
bragging رجز خواندن
scans با وزن خواندن
spell پی بردن به خواندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com