Dictiornary-Farsi | عادت ماهانه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 153 (8 milliseconds)

English	Persian
period	عادت ماهانه
periods	عادت ماهانه
menstrual cycle	عادت ماهانه


Other Matches

monthly salary	ماهانه
monthly	ماهانه
monthly payment	پرداخت ماهانه
Cash is in short supply these days .	از حقوق ماهانه ام کم کنید
This is a monthly magazine ( periodical ) .	این مجله ماهانه است
periodicals	مجلاتی که بصورت دورهای ماهانه سه ماهه سالانه و ... منتشر میشوند
to shoot one's mouth off <idiom>	چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
praxis	عادت
ure	عادت
rote	عادت
accustoms	عادت
accustoming	عادت
habitude	عادت
guize	عادت
accustomedness	عادت
custom	عادت
usages	عادت
usage	عادت
consuetude	عادت
diathesis	عادت
accustom	عادت
habits	عادت
habit	:عادت
habit	عادت
habits	:عادت
ruts	عادت
practice	عادت
rut	عادت
wont	عادت
enure	عادت دادن
by usage	برحسب عادت
by rote	بر حسب عادت
amenia	حبس عادت
grow into a habit	عادت شدن
social habit	عادت اجتماعی
thaumaturgy	خرق عادت
to outgrow a habit <idiom>	از سر افتادن عادت
usage and custom	عرف و عادت
take to	عادت کردن
to get accustomed to	عادت کردن [به]
kick the habit <idiom>	ترک عادت بد
reading habit	عادت خواندن
habit strength	نیرومندی عادت
lusus natarae	خرق عادت
habitude	عادت روزانه
hexis	عادت پایه
inure or en	عادت دادن
it is usual with him	عادت دارد
to get used to	عادت کردن [به]
position habit	عادت مکانی
used to <idiom>	عادت کردن به
familiarises	عادت دادن
inures	عادت دادن
inuring	عادت دادن
accustom	عادت دادن
hanks	قلاب عادت
recidivist	مجرم به عادت
hank	قلاب عادت
addicts	عادت اعتیاد
addict	عادت اعتیاد
inured	عادت دادن
inure	عادت دادن
familiarised	عادت دادن
habituated	عادت دادن
familiarising	عادت دادن
familiarized	عادت دادن
familiarizes	عادت دادن
familiarize	عادت دادن
accustoms	عادت دادن
familiarizing	عادت دادن
wont	خو گرفته عادت
accustoming	عادت دادن
dieting	عادت غذائی
habitually	بر حسب عادت
practice	معمول به عادت
diets	عادت غذائی
vogue	عادت مرسوم
lusus naturae	خرق عادت
custom	برحسب عادت
diet	عادت غذائی
dieted	عادت غذائی
habituate	عادت دادن
divinely	بطورخارق عادت
recidivists	مجرم به عادت
He is making a habit of it .	بد عادت شده است
to fall into a bad habit	عادت بدی گرفتن
getting	عادت کردن ربودن
The habit of smoking.	عادت به استعمال دخانیات
sticky fingers <idiom>	عادت به دزدیدن داشتن
to form a habit	تشکیل عادت دادن
To break (give up) a habit.	ترک عادت کردن
To be used (accustomed) to something.	به چیزی عادت داشتن
unused	عادت نکرده بکارنبرده
gets	عادت کردن ربودن
get	عادت کردن ربودن
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
daily routine	عادت جاری روزانه
as a rule <idiom>	معمولا ،طبق عادت
unusual	غریب مخالف عادت
catamenia	عادت ماهیانه زنان
local usage	عرف و عادت محل
effective habit strength	حد موثر نیرومندی عادت
dishabituate	ترک عادت دادن
disaccustom	ترک عادت دادن
prayerfulness	عادت نماز خوانی
dark adaptation	عادت کردن به تاریکی
that is a matter of habit	موضوع عادت است
habit formation	شکل گیری عادت
thews	عادت راه ورسم
that is a matter of habit	کار عادت است
He outgrew this habit.	این عادت ازسرش افتاد
routine	جریان عادی عادت جاری
routinely	جریان عادی عادت جاری
routines	جریان عادی عادت جاری
fletcherism	عادت بخوردن مختصری غذا
acclimatization	عادت کردن به هوای کوهستان
to get into one's stride <idiom>	عادت کردن [اصطلاح روزمره]
altitude acclimatization	عادت کردن به ارتفاع منطقه
grooves	کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
groove	کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
matter of course <idiom>	عادت،راه عادی،قانون
rote	کاری که از روی عادت بکنند
consuetude est alterra lex	عادت قدرت قانونی دارد
to addict oneself	عادت کردن خودرا معتادکردن
She is a habitual liar.	روی عادت دروغ می گوید
get in the swing of things <idiom>	به شرایط جدید عادت کردن
practice of early rising	مشق یا عادت سحر خیزی
get the feel of <idiom>	عادت کردن یا آوختن چیزی
hooker	بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
hookers	بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vises	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vices	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
optima legum ilerpres est consuetudo	عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
vice-	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To break a habit makes one ill. <proverb>	ترک عادت موجب مرض است .
vice	فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To do something(act)from force of habit	کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
backsliding	کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
cenogenesis	تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
it is u.for him to tell a lie	دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.	عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
low low	حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
negationist	کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
ecology	علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
thaumaturge	کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
handedness	عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention	تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
I wI'll gradually get used to it .	یواش یواش عادت خواهم کرد
custom of a trade	عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
common low	سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی