Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (27 milliseconds)
English
Persian
loan
عاریه وام دادن
loaning
عاریه وام دادن
loans
عاریه وام دادن
Search result with all words
loan
عاریه دادن قرض کردن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loaning
عاریه دادن قرض کردن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loans
عاریه دادن قرض کردن
loans
قرض دادن عاریه دادن
lend
عاریه دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
lends
عاریه دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
Other Matches
loaning
عاریه واژه عاریه
loan
عاریه واژه عاریه
loans
عاریه واژه عاریه
second hand
عاریه
second hands
عاریه
lending
عاریه
free loan of non fungible things
عاریه
anonym
نام عاریه
have the lend of
عاریه گرفتن
anonyme
نام عاریه
borrows
عاریه گرفتن
borrow
عاریه گرفتن
lendable
عاریه دادنی
loaner
عاریه دهنده
loanword
واژه عاریه
borrowed plumes
پیرایه عاریه
borrowed
عاریه گرفتن
guaranteed loan
عاریه مضمونه
nom de guerre
اسم عاریه تخلص
borrower
عاریه گیرنده مقترض
borrowers
عاریه گیرنده مقترض
lending library
کتابخانهای که کتاب عاریه میدهد
lending libraries
کتابخانهای که کتاب عاریه میدهد
to plume oneself on something
برای چیز جزئی یا عاریه بالیدن
Borrowed garments never fit well .
<proverb>
لباس عاریه هرگز به خوبى اندازه نمى شود.
heap
مجموعهای از مکانهای ذخیره که یک برنامه میتواند جهت محاسبه به عاریه گرفته شود و سپس برگرداند
heaps
مجموعهای از مکانهای ذخیره که یک برنامه میتواند جهت محاسبه به عاریه گرفته شود و سپس برگرداند
heaping
مجموعهای از مکانهای ذخیره که یک برنامه میتواند جهت محاسبه به عاریه گرفته شود و سپس برگرداند
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
house
منزل دادن پناه دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
skull
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skulls
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
to t. a cusomer for goods
کالای نسیه به مشتری دادن توگلایاردوی اعتباعجنس به مشتری دادن
classifies
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
classify
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com