English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (7 milliseconds)
English Persian
off عازم بسوی
Other Matches
he set out for the village عازم ده شد
goer عازم
westbound عازم
embarks عازم شدن
embarking عازم شدن
embark عازم شدن
set out عازم شدن
stouten عازم شدن
northbound عازم شمال
skiddoo عازم شدن
pull-out عازم شدن
off مقابل عازم
southbound عازم جنوب
pull out عازم شدن
destined عازم براه
pull-outs عازم شدن
leadoff عازم شدن
embarked عازم شدن
going رایج عازم
leave عازم شدن
leaving عازم شدن
skidoo عازم شدن
outstand عازم دریا شدن
put out از ساحل عازم شدن
ocean bound عازم دریا یااقیانوس
bound عازم رفتن مهیا
to head off عازم شدن [گردش]
to set out عازم شدن [گردش]
earth-bound عازم کرهی زمین
we left for paris عازم پاریس شدیم
vamoose بسرعت عازم شدن
to start on a journey عازم سفری شدن
start on the journey عازم سفر شدن
put تعبیرکردن عازم کاری شدن
puts تعبیرکردن عازم کاری شدن
outbound عازم ناحیه دور دست
putting تعبیرکردن عازم کاری شدن
mog عازم شدن دزدانه رفتن
out bound عازم بیرون رفتن از بندر
head عازم شدن سرپل گرفتن
toward بسوی
at بسوی
into بسوی
to بسوی
towards بسوی
against بسوی
off بسوی
homecomings عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
homecoming عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
spaceward بسوی فضا
south wards بسوی جنوب
east بسوی خاوررفتن
earthward بسوی زمین
soiuth ward بسوی جنوب
inpouring بسوی درون
skyward بسوی اسمان
selenotropic بسوی ماه
seaward بسوی دریا
landward بسوی زمین
to put a bout بسوی دیگرگرداندن
aport بسوی بندر
landward بسوی خشکی
over بسوی دیگر
onward بسوی جلو
over- بسوی دیگر
eastbound بسوی شرق
easterly بسوی شرق
introrse رو کننده بسوی درون
sentimentality گرایش بسوی احساسات
sentimentalism گرایش بسوی احساسات
propulsion فشار بسوی جلو
base running دویدن بسوی پایگاه
wester بسوی باختر رفتن
uptrend تمایل بسوی بالا
southwestward بسوی جنوب غربی
southwestwards بسوی جنوب غربی
northwards بسوی شمال شمالا
make for پیش رفتن بسوی
introrsal رو کننده بسوی درون
shooting شوت بسوی دروازه
shootings شوت بسوی دروازه
goal kick شوت بسوی دروازه
introverts بسوی درون کشیدن
earthbound متوجه بسوی زمین
aslant بسوی سراشیب اریبی
drive to maturity حرکت بسوی بلوغ
introvert بسوی درون کشیدن
northward بسوی شمال شمالا
orientating توجه بسوی خاور
infalling ریزش بسوی درون
orientate توجه بسوی خاور
orientates توجه بسوی خاور
introversion برگشت بسوی درون
indraft ریزش چیزی بسوی درون
adductive استشهادی بسوی محور کشنده
westwards بسوی باختر بطرف مغرب
continuation حرکت مداوم بسوی سبد
She is the center of attraction . آن زن همه را بسوی خودش می کشد
westward بسوی باختر بطرف مغرب
plinking تیراندازی تفریحی بسوی اشیاء
south بسوی جنوب نیم روز
indraght ریزش چیزی بسوی درون
upsurge بسوی بالا موج زدن
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
the odds are in our favour احتمالات بسوی ما متمایل است یا می چربد
postward بسوی محل شروع اسب دوانی
To go cap in hand to someone. دست گدایی بسوی کسی دراز کردن
transhumant حرکت کننده بسوی کوهستان برای چرا
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
send down پرتاب کردن توپ بسوی میله توپزن
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
tomorow morning . I wI'll leavew for london. فردا صبح بسوی لندن حرکت خواهم کرد
delayed steal دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
drive to maturity جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
ferryboats قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
ferryboat قایقی که بوسیله سیم یا طناب وغیره ازیک سوی رودخانه بسوی دیگر میرود
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
advances پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advance پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advancing پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
outward bound عازم بیرون روانه بیرون
drive راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drives راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com