English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
psychochemical agent عامل عصبی
Search result with all words
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
Other Matches
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
cyanogen agent عامل لخته کننده خون عامل شیمیایی سیانوژن
reserved character حرف مخصوص درسیستم عامل یا حرفی که تابع خاصی برای کنترل سیستم عامل داردوبرای مصارف دیگربه کارنمیرود
actuator محرک بازوی عامل مکانیسم عامل
capital intensive goods کالاهایی که سهم عامل سرمایه در انها بیش از سهم عامل کار یا سایر عوامل تولید است
derived demand تقاضابرای یک عامل تولید که خوداز تقاضا برای کالایی که ان عامل تولید در ان بکار میرودناشی میشود .
shelling نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shells نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
shell نرم افزار واسط بین کاربر و سیستم عامل , معمولاگ برای اینکه سیستم عامل دوستانه تر وساده تر شود
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
blood agent عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
piggybacks سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
class a agent officer افسر عامل پرداخت حقوق وجیره نقدی افسر عامل
piggyback سیستم عامل که از سوی سیستم عامل دیگر اجرا میشود
EXE file در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
MS DOS سیستم عامل کامپیوترهای شخصی IBM PC که داده ذخیره شده روی دیسک را مدیریت میکند و خروجی و ورودی کاربر را نمایش میدهد.DOS-MS سیستم عامل تک کاربر و تک کار کاره است و توسط واسط خط دستور در کنترل میشود
uptight عصبی
twitchy عصبی
engram رد عصبی
overwrought عصبی
keyed up <idiom> عصبی
nervelessness بی عصبی
neurogram رد عصبی
neurotic عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
neural عصبی
nervous عصبی
abnerval عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
neural bond پیوند عصبی
neuron یاخته عصبی
neural arc قوس عصبی
shocked حمله عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
nerve tissue بافت عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
neural circuit مدار عصبی
shocks حمله عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural network شبکه عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neural induction القای عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
neural conduction رسانش عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve fibre تار عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
interneuron داخل عصبی
interneural داخل عصبی
ganglion غده عصبی
nerve رشته عصبی
neuralgia درد عصبی
nerves رشته عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
nervous system دستگاه عصبی
nerve block وقفه عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nerve deafness کری عصبی
nerve current جریان عصبی
nerve center مرکز عصبی
nerve cell سلول عصبی
nerve cell یاخته عصبی
neurons یاخته عصبی
causalgia سوزش عصبی
neuritis التهاب عصبی
plexus شبکه عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
Relax! عصبی نشو!
psychochemical agent گاز عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
neurocyte یاخته عصبی
willies حمله عصبی
shock حمله عصبی
tract دسته تار عصبی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
cns دستگاه عصبی مرکزی
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
commissure بافت عصبی رابط
tracts دسته تار عصبی
discharge شلیک عصبی تخلیه
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
discharges شلیک عصبی تخلیه
tensing عصبی وهیجان زده
neuroptera حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
jittery وحشت زده و عصبی
neurogenic دارای ریشه عصبی
hysteria هیستری حمله عصبی
neurotic دچار اختلال عصبی
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
tense عصبی وهیجان زده
parabiosis وقفه رسانش عصبی
tensest عصبی وهیجان زده
preganglionic قبل از عقده عصبی
tenses عصبی وهیجان زده
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
tenser عصبی وهیجان زده
tensed عصبی وهیجان زده
neuroblast یاخته رویانی عصبی
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
ans دستگاه عصبی خود مختار
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
cybernetics مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
antineuritic برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
coagent هم عامل
agents عامل
principal عامل
agent عامل
parameters عامل
parameter عامل
principals عامل
v factor عامل وی
attorneys عامل
operating عامل
acting عامل
operant عامل
devices عامل
assignee عامل
agent representative عامل
attorney عامل
propellants عامل
functionery عامل
device عامل
propellant عامل
propellent عامل
operator عامل
procurator عامل
procurators عامل
operators عامل
doer عامل
action عامل
actions عامل
element عامل
doers عامل
active عامل
agencies عامل
agency عامل
operatives عامل
operative عامل
elements عامل
factors عامل
factor عامل
pesticide عامل ضد طاعون
releasing agent عامل رهاکننده
pesticides عامل ضد طاعون
reducing agent عامل کاهنده
reducer عامل کم کننده
combination influence عامل ترکیبی
depressant عامل پریشانی
developer agent عامل فهور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com