Dictiornary-Farsi | عبور از اب عمیق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
deep fording	عبور از اب عمیق


Other Matches

wading crossing	عبور از اب درقسمتهای قابل عبور
energy transition	عبور انرژی [ عبور عرضه انرژی ازسوخت سنگواره ای به سوخت پایدار ]
deepest	عمیق
profound	عمیق
fathomless	عمیق
deeper	عمیق
deep	عمیق
deep rooted	عمیق
sopor	خواب عمیق
grand opera	اپرای عمیق
deep well	چاه عمیق
channeled	قسمت عمیق اب
channel	قسمت عمیق اب
deep drawing	کشش عمیق
deep targets	هدفهای عمیق
deep hole boring	سوراخ عمیق
deep hole drilling	سوراخ عمیق
depth charge	خرج عمیق
deep percolation	نفوذ عمیق
inhalation	نفس عمیق
channeling	قسمت عمیق اب
channelled	قسمت عمیق اب
crevasse	شکاف عمیق
crevasses	شکاف عمیق
depth adjustment	تنظیم عمیق
depth charges	خرج عمیق
midnight	دل شب تاریکی عمیق
canyons	دره عمیق
canyon	دره عمیق
recondite	عمیق پیچیده
abyss	بسیار عمیق
abysses	بسیار عمیق
abysm	بسیار عمیق
advance cracking	ترکهای عمیق
willie waught	جرعه عمیق
channels	قسمت عمیق اب
profoundly	بطور عمیق
in-depth	دقیق و عمیق
pit type furnace	کوره عمیق
soaking pit	کوره عمیق
suspiration	نفس عمیق
heartstrings	احساسات عمیق
diving well	قسمت عمیق استخر
ebb tide	جریان جذر عمیق
canon	دره عمیق وباریک
clunks	صدای عمیق و تو خالی
canons	دره عمیق وباریک
deep supporting fire	اتش پشتیبانی عمیق
psychognosy	مطالعه عمیق روانی
clunk	صدای عمیق و تو خالی
subsoil ploughing	شخم گود یا عمیق
deep fording	عبوراز پایاب عمیق
psychognosis	مطالعه عمیق روانی
deep charge	خرج عمیق دریایی
steepest	دارای شیب عمیق
subsoil	شخم عمیق زدن
deep sleep	خواب عمیق [روانشناسی]
slow-wave sleep [SWS]	خواب عمیق [روانشناسی]
steep	دارای شیب عمیق
suspire	نفس عمیق کشیدن
reconditely	بطور پوشیده یا عمیق
To take a deep breath .	نفس عمیق کشیدن
in a world of one's own <idiom>	مشکل عمیق داشتن
pit furnace crane	جراثقال کوره عمیق
to be dead asleep	در خواب عمیق بودن
bathyal	مربوط به دریای عمیق
ravines	دره تنگ و عمیق
heartstring	عمیق ترین احساسات دل
pit type furnace	کوره نوع عمیق
ravine	دره تنگ و عمیق
bore hole pump	تلمبه توربینی چاه عمیق
deep minefield	میدان مین عمیق زیرابی
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
depth-adjustment mechanism	طرز کار تنظیم عمیق
tarn	دریاچه عمیق وکوچک کوهستانی
deep hole boring machine	دستگاه مته سوراخ عمیق
deep hole drilling machine	دستگاه مته سوراخ عمیق
plunged	گودال عمیق سرازیری تند
plunges	گودال عمیق سرازیری تند
plunge	گودال عمیق سرازیری تند
heart strings	عمیق ترین احساسات دل رشته هایاریسمانهای دل
hungry	[تورفتگی طاقچه مانند در دیوار عمیق]
ruts	جای چرخ عمیق روی شوسه
rut	جای چرخ عمیق روی شوسه
subcutis	عمیق ترین قسمت زیر پوست
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
traffic post	پست کنترل و عبور مرور پاسگاه کنترل عبور و مرور
I have thought long and hard about it.	خیلی عمیق و دراز مدت درباره اش فکر کردم.
Sophrosyne	وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
straddle trench	خندق یا نوعی سنگر عمیق خطی کوتاه که معمولا برای تهیه مستراح اردوگاهی مورد استفاده قرار می گیرد
right of passage	حق عبور
cross-Channel	عبور
crossing	عبور
rights of way	حق عبور
transmission	عبور
transmissions	عبور
fording	عبور از اب
passage	حق عبور
passage	عبور
passages	عبور
passages	حق عبور
road haulage	حق عبور
transmittance	عبور
toll	حق عبور
passage of lines	عبور از خط
tolling	حق عبور
tolls	حق عبور
transmittal	عبور
transit	عبور
right of way	حق عبور
transmittancy	عبور
alpha canis majoris	عبور
penstock	مجرای عبور اب
fordless	غیرقابل عبور
trafficability	قابلیت عبور
crossest	عبور کردن
fordable	قابل عبور
fordability	قابلیت عبور
traject	عبور گذرگاه
electron transition	عبور الکترون
through traffic	عبور یکسره
traverse	عبور کردن
highway user tax	مالیات حق عبور
laissez passer	پروانه عبور
passavani	سند عبور
overfly	عبور کردن
oil passage	عبور روغن
light passing	عبور نور
fared	هزینه عبور
fares	هزینه عبور
faring	هزینه عبور
fleet	عبور سریع
fare	هزینه عبور
fleets	عبور سریع
transit bill	پروانه عبور
traversed	عبور کردن
transit error	خطای عبور
transit time	مدت عبور
transit time	زمان عبور
transit traffic	عبور ترانزیتی
tessera	کلمه عبور
transmission factor	ضریب عبور
transmission grating	شبکه عبور
transoceanic	عبور از اقیانوس
transmittance	مقدار عبور
band pass	نوار عبور
traversable	قابل عبور
conge	اجازه عبور
transit bill	اجازه عبور
traverses	عبور کردن
practicableness	قابلیت عبور
traversing	عبور کردن
girdle traverse	عبور کمربندی
current passage	عبور جریان
transduction	انقال عبور
crossing the line	عبور از خط استوا
crossing the line	عبور از استوا
crossing area	منطقه عبور
shallow fording	عبور از اب کم عمق
counter sign	اسم عبور
wading crossing	عبور از پایاب
crosses	عبور کردن
safe conduct	رخصت عبور
safe-conducts	رخصت عبور
passageways	محل عبور
passageway	محل عبور
ford	محل عبور
forded	محل عبور
traffics	عبور و مرور
passable	قابل عبور
communication	عبور اطلاعات
transit	عبور کردن
password	اسم عبور
transit	راه عبور
passes	اجازه عبور
passed	گذر عبور
passes	کلمه عبور
passes	گذر عبور
passes	عبور کردن
passed	کلمه عبور
passed	عبور کردن
tolls	عوارض عبور
passwords	اسم عبور
pass	عبور کردن
tolling	عوارض عبور
pass	گذر عبور
pass	کلمه عبور
toll	عوارض عبور
pass	اجازه عبور
passed	اجازه عبور
crosser	عبور کردن
traffic	عبور و مرور
cruise	عبور کردن
cruises	عبور کردن
cruising	عبور کردن
trafficked	عبور و مرور
cruised	عبور کردن
passage	عبور سفر
passages	عبور سفر
passages	راه عبور