Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 219 (23 milliseconds)
English
Persian
implead
عرضحال دادن
lodge an a appeal
عرضحال دادن
Search result with all words
petition
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioned
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioning
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitions
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
sue
عرضحال دادن عارض شدن
sued
عرضحال دادن عارض شدن
sues
عرضحال دادن عارض شدن
suing
عرضحال دادن عارض شدن
plead
لابه کردن عرضحال دادن
pleaded
لابه کردن عرضحال دادن
pleads
لابه کردن عرضحال دادن
pleadable
قابل عرضحال دادن
request for discharge
عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
sue for dawages
عرضحال خسارت دادن
to lodge an a
عرضحال استیناف دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to sue out a writ
حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
Other Matches
petitions
عرضحال
applications
عرضحال
petitioning
عرضحال
petitioned
عرضحال
declarations
عرضحال
application
عرضحال
petition
عرضحال
declaration
عرضحال
suits
دادخواست عرضحال
suited
دادخواست عرضحال
suit
دادخواست عرضحال
pleader
عرضحال دهنده
petition to court of first instance
عرضحال بدوی
lodgement
تسلیم عرضحال
petition to court of appeal
عرضحال استینافی
plaints
شکوائیه دادخواست عرضحال
plaint
شکوائیه دادخواست عرضحال
suitor
عرضحال دهنده مدعی
suitors
عرضحال دهنده مدعی
petitioners
متظلم دادخواه عرضحال
petitioner
متظلم دادخواه عرضحال
solicitor
کسی که اسنادومدارک عرضحال را تهیه میکند
to lodge a complaint
عرضحال گله گذاری تسلیم کردن
solicitors
کسی که اسنادومدارک عرضحال را تهیه میکند
we cannot trace the petitioner
نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
skull
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skulls
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com