Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
English
Persian
outrageous
عصبانی کننده
provocative
عصبانی کننده
Other Matches
jitter
عصبانی شدن عصبانی بودن
out of temper
عصبانی
huffier
عصبانی
huffiest
عصبانی
huffy
عصبانی
twittery
عصبانی
frenetic
عصبانی
feisty
عصبانی
red hot
عصبانی
high strung
عصبانی
pelting
عصبانی
nervy
عصبانی
maddest
عصبانی
uptight
<idiom>
عصبانی
wreakful
عصبانی
wrathful
عصبانی
frenetical
عصبانی
mad
[at]
<adj.>
عصبانی
[از]
angry
[with]
<adj.>
عصبانی
[از]
pissed off
[at]
[American E]
<adj.>
عصبانی
[از]
pissed
[at]
[American E]
<adj.>
عصبانی
[از]
pins and needles
عصبانی
irate
<adj.>
عصبانی
waxy
عصبانی
huffish
عصبانی
indignant
<adj.>
عصبانی
furious
<adj.>
عصبانی
horn mad
عصبانی
maniac
عصبانی
maniacs
عصبانی
jumpy
عصبانی
frantic
عصبانی
angry
<adj.>
عصبانی
wroth
[chiefly literary]
<adj.>
عصبانی
short tempered
عصبانی
ireful
[literary]
<adj.>
عصبانی
mad
عصبانی
mad
[coll.]
[very angry]
<adj.>
عصبانی
pissed off
[vulgar]
<adj.>
عصبانی
wrathful
[literary]
<adj.>
عصبانی
wrathy
[colloquial]
<adj.>
عصبانی
choleric
عصبانی
enraged
عصبانی کردن
mad as a hornet
<idiom>
خیلی عصبانی
irritate
عصبانی کردن
worked up
<idiom>
عصبانی ،نگران
enrages
عصبانی کردن
enraging
عصبانی کردن
funk
عصبانی کردن
see red
عصبانی شدن
madly
با حال عصبانی
in a wrought up state
درحال عصبانی
neurotic
ادم عصبانی
nervously
بطور عصبانی
irritated
عصبانی کردن
get one's dander up
<idiom>
عصبانی شدن
irritates
عصبانی کردن
the needle
حالت عصبانی
furious
عصبانی متلاطم
the fidgets
حالت عصبانی
hit the ceiling
<idiom>
عصبانی شدن
blood
عصبانی کردن
steam up
عصبانی کردن
to get on one's nerve
عصبانی کردن
nervousness
حالت عصبانی
get someone's blood up
<idiom>
عصبانی کردن
enrage
عصبانی کردن
wear on
<idiom>
عصبانی شدن
hit the roof
<idiom>
عصبانی شدن
wear on
عصبانی کردن
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
crab
جرزدن عصبانی کردن
give someone a piece of your mind
<idiom>
عصبانی شدن از کسی
get on one's nerves
<idiom>
عصبانی کردن شخص
crabs
جرزدن عصبانی کردن
get (someone's) goat
<idiom>
عصبانی کردن شخص
foam at the mouth
<idiom>
خیلی عصبانی شدن
flare up
<idiom>
یک مرتبه عصبانی شدن
fit to be tied
<idiom>
خیلی عصبانی وناامید
neuropathist
متخصص ناخوشیهای عصبانی
amok
شخص عصبانی و دیوانه
neuropathic
وابسته بناخوشی عصبانی
to get on somebody's nerves
کسی را عصبانی کردن
outraging
سخت عصبانی شدن
outrages
سخت عصبانی شدن
outraged
سخت عصبانی شدن
He sounds angry.
او عصبانی به نظر میرسد.
piss off
<idiom>
عصبانی کردن کسی
down on (someone)
<idiom>
از چیزی عصبانی بودن
outrage
سخت عصبانی شدن
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
blow-ups
ترکاندن عصبانی کردن
rub some one the wrong way
کسی را عصبانی کردن
nervous wreck
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
He got angry and banged the table.
عصبانی شد وزد روی میز
madden
عصبانی کردن دیوانه شدن
maddened
عصبانی کردن دیوانه شدن
maddens
عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی عصبانی کردن
This is a red rag for me.
این من را واقعا عصبانی میکند.
bundle of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
Don't let it get to you.
نگذار این تو را عصبانی بکند.
He is outrageous!
او
[مرد]
آدم را عصبانی می کند!
drive someone up a wall
<idiom>
از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
bag of nerves
آدم بی نهایت عصبانی و نگران
to snap
یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
to get mad at somebody
[something]
از دست کسی
[چیزی]
عصبانی شدن
to be mad at somebody
[something]
از دست کسی
[چیزی]
عصبانی بودن
Whatever did he say to make you so angry .
مگر چه گفت که اینقدر عصبانی شدی ؟
go into orbit
<idiom>
از کوره در رفتن ،خیلی عصبانی شدن
There were some angry looks in the crowd .
قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
sorehead
شخص کم فرفیت که در اثر باخت یا شکست عصبانی میشود
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
crabs
عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
crab
عصبانی شدن باعث تحریک وعصبانیت شدن ادم ترشرو
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
to rile
آزردن
[دمق کردن]
[عصبانی کردن]
fluster
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flusters
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering
دست پاچه کردن عصبانی کردن
to get annoyed
[at]
آزرده شدن
[عصبانی شدن]
[در باره]
flustered
دست پاچه کردن عصبانی کردن
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
insulator
جدا کننده عایق کننده
modifier
اصلاح کننده تعدیل کننده
prosecutors
پیگرد کننده تعقیب کننده
insulators
جدا کننده عایق کننده
spell binder
مسحور کننده مجذوب کننده
provisioner
تدارک کننده تهیه کننده
supplicants
درخواست کننده تضرع کننده
gesticulant
اشاره کننده وحرکت کننده
supplicant
درخواست کننده تضرع کننده
trimmer
دستکاری کننده صاف کننده
hanger
اویزان کننده معلق کننده
discriminant
تفکیک کننده جدا کننده
hangers
اویزان کننده معلق کننده
designative
اشاره کننده تعیین کننده
modifiers
اصلاح کننده تعدیل کننده
contractive
جمع کننده چوروک کننده
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
corruptor
فاسد کننده منحرف کننده
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
favourer
یاری کننده مساعدت کننده
venerator
تکریم کننده ستایش کننده
coordinator
هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
prosecutor
پیگرد کننده تعقیب کننده
whetstone
تیز کننده تند کننده
presentor
ارائه کننده معرفی کننده
suberter
سرنگون کننده تضعیف کننده
desolater
ویران کننده متروک کننده
desolator
ویران کننده متروک کننده
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
the producer and the consumer
تولید کننده و مصرف کننده
sniffy
افهار تنفر کننده فن فن کننده
presenters
ارائه کننده معرفی کننده
oppressive
خورد کننده ناراحت کننده
toasters
سرخ کننده برشته کننده
toaster
سرخ کننده برشته کننده
thickeners
غلیظ کننده پرپشت کننده
diverting
سرگرم کننده منحرف کننده
divider
جدا کننده تقسیم کننده
transmitters
منتقل کننده مخابره کننده
transmitter
منتقل کننده مخابره کننده
accaimer
هلهله کننده تحسین کننده
presenter
ارائه کننده معرفی کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com