Total search result: 120 (11 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
marriage line |
عقدنامه سند ازدواج |
|
|
Other Matches |
|
marriages |
ازدواج پیمان ازدواج |
marriage |
ازدواج پیمان ازدواج |
spousal |
ازدواج |
matrimony |
ازدواج |
marriages |
ازدواج |
marriage |
ازدواج |
hymens |
ازدواج |
marriageable age |
ازدواج |
hymen |
ازدواج |
marriage line |
گواهینامه ازدواج |
temporary marriage |
ازدواج موقت |
marriage bed |
قباله ازدواج |
mesalliance |
ازدواج با زیردستان |
to take to wife |
ازدواج کردن با |
wedder |
ازدواج کننده |
wive |
ازدواج کردن |
marriage registry |
دفتر ازدواج |
registration of marriage |
ثبت ازدواج |
post nuptial |
بعد از ازدواج |
nullity of marriage |
بطلان ازدواج |
married under a contract unlimited perio |
ازدواج کردن |
misogamy |
ازدواج ستیزی |
misogamy |
بیزاری از ازدواج |
misogamist |
بیزار از ازدواج |
mismatch |
ازدواج ناجور |
civil marriage |
ازدواج محضری |
civil marriages |
ازدواج محضری |
wedded |
ازدواج کرده |
wedded |
وابسته به ازدواج |
A marriage of convenience . |
ازدواج مصلحتی |
pop the question <idiom> |
تقاضای ازدواج |
tie the knot <idiom> |
ازدواج کردن |
gamophobia |
ازدواج هراسی |
matrimonial |
مربوط به ازدواج |
match |
ازدواج زورازمایی |
premarital |
پیش از ازدواج |
single |
ازدواج نکرده |
remarriage |
ازدواج مجدد |
matches |
ازدواج زورازمایی |
affiance |
پیمان ازدواج |
intermarriage |
ازدواج با خویشاوندان |
marry |
ازدواج کردن |
joins |
ازدواج کردن |
marriages of convenience |
ازدواج مصلحتی |
marriage of convenience |
ازدواج مصلحتی |
sole |
ازدواج نکرده |
soles |
ازدواج نکرده |
join |
ازدواج کردن |
matrimony |
ازدواج نکاح |
termination of marriage |
فسخ ازدواج |
remarriages |
ازدواج مجدد |
dissolution of marriage |
انحلال ازدواج |
joined |
ازدواج کردن |
marries |
ازدواج کردن |
nubile |
قابل ازدواج و همسری |
matchmaker |
دلال یا دلاله ازدواج |
adultery |
بی دینی ازدواج غیرشرعی |
banning |
اعلان ازدواج در کلیسا |
ban |
اعلان ازدواج در کلیسا |
endogamy |
رسم ازدواج قبیلهای |
common law marriage |
ازدواج غیر رسمی |
exogamy |
ازدواج با افرادخارج از قبیله |
break up of the a proposed marriage |
به هم خوردن ازدواج احتمالی |
breach of promise |
شکستن پیمان ازدواج |
matchmakers |
دلال یا دلاله ازدواج |
bans |
اعلان ازدواج در کلیسا |
newlywed |
تازه ازدواج کرده |
celibacy |
بی شوهری امتناع از ازدواج |
annul a marriage |
عقد ازدواج را فسخ کردن |
extra-curricular |
فعالیت جنسی خارج از ازدواج |
Nothing is further from my mind than marriage . |
اصلا" فکر ازدواج نیستم |
medical fitness for marriage |
قابلیت صحی برای ازدواج |
ask for a lady's hand |
تقاضای ازدواج با بانویی کردن |
levirate |
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود |
in law |
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج |
hetaerism |
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین |
physical capacity for marriage |
قابلیت صحی برای ازدواج |
sororate |
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده |
morganatic |
ازدواج کننده باپست تراز خود |
cohabiting |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
intermarriage |
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف |
cohabited |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
Congratrlation on your marriage . |
ازدواج شما بسیار مبارک باشد |
cohabit |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
to fix somebody up with somebody [American E] |
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج |
to get somebody paired off with somebody |
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج |
bastard eigne |
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود |
To marry below ones station. |
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن |
She married for love ,not for money . |
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول |
cohabits |
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی |
young people |
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند |
miscegenation |
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر |
polygeny |
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه |
intermarry |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
to marry at a registry office |
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن |
shack up with <idiom> |
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج |
intermarried |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
intermarries |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
She married a man old eonugh to be her father. |
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد |
intermarrying |
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف |
win a lady's hand |
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن |
If only she would marry me ! |
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن) |
free love |
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج |
prothalamion |
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد |
rob the cradle <idiom> |
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است |
prothalamium |
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد |
in love - engaged - married |
عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند] |
morgantic marriage |
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه |
polyandry |
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج |
fornication |
رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق] |
Oedipus |
ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد] |
pocket piece |
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد |
banns |
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند |
restraint of marriage |
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند |
special bastard |
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود |
judicial separaion |
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود |
connexion |
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج |
interwed |
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن |
to pair somebody off [up] with somebody |
کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد] |