Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (17 milliseconds)
English
Persian
long haired
علاقمند به چیزی
longhair
علاقمند به چیزی
Other Matches
devoted
علاقمند
fond
علاقمند
fonder
علاقمند
fondest
علاقمند
kleptomaniac
علاقمند به دزدی
sweet tooth
علاقمند به شیرینی
responsive
علاقمند ومتوجه
philoprogenitive
علاقمند به اولاد
kleptomaniacs
علاقمند به دزدی
fashionmonger
علاقمند به مد وسلیقه
amative
علاقمند بامورجنسی
zoophilic
علاقمند به جانور
zoophilous
علاقمند به جانور
attached
دلبسته علاقمند
wedded
بسیار علاقمند
enamoured
علاقمند و عاشقبهچیزی
beseeching
علاقمند-ازرویاشتیاقوآرزو
interest
علاقمند کردن
hydrophile
اب دوست علاقمند به اب
hydrophilic
اب دوست علاقمند به اب
interests
علاقمند کردن
bonvivant
علاقمند بزندگی خوب
heterosexual
علاقمند به جنس مخالف
discophile
علاقمند به صفحات گرامافون
spelunker
علاقمند به اکتشاف غار
They grew attached ( attracted) to each other.
به همدیگر علاقمند شدند
thermotropic
علاقمند به گرما دماگرای
gastronome
علاقمند بغذای خوب
air minded
علاقمند به فضانوردی وهوانوردی
heterosexuals
علاقمند به جنس مخالف
jaeger
علاقمند به شکار مرد شکارچی
audiophile
شخص موسیقی دوست علاقمند بموسیقی
sig
علاقمند به یک نرم افزاریاسخت افزار خاصی هستند
irrigationist
کسیکه در مسائل وابسته به ابیاری علاقمند است
national educational computing conferenc
جلسه سالیانه فارغ التحصیلان علاقمند به استفاده کامپیوتر در اموزش
computer nik
استفاده کننده علاقمند کامپیوترکه وقت زیادی را صرف کاربا کامپیوتر میکند
special interest group
که علاقمند به سخت افزار یا نرم افزار خاصی هستند
homebody
ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something
یک چیزی
light purse
بی چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
aught
چیزی
indigence
بی چیزی
anything
چیزی
something
چیزی
destitution
بی چیزی
get wind of something
از چیزی بوبردن
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
fiddled
ور رفتن به چیزی
hold by
به چیزی چسبیدن
to be involved in something
با چیزی درگیربودن
fills
پر کردن چیزی
make do with something
با چیزی تا کردن
not that i know of
چیزی که من بدانم نه
pull up with
به چیزی رسیدن
fill
پر کردن چیزی
he has nothing of his own
چیزی ندارد
nothing was left over
چیزی زیادنیامد
mindful of anything
باخبر از چیزی
mindful of anything
ملتفت چیزی
dehumidify
نم چیزی را گرفتن
make something do
با چیزی تا کردن
deducts
کم کردن چیزی از کل
dont mention it
چیزی نیست
pull up to
به چیزی رسیدن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
positioned
محل چیزی
no object
چیزی نیست
dehydrate
اب چیزی را گرفتن
lay hands on something
چیزی را یافتن
inside of
بطن هر چیزی
exordium
اول هر چیزی
involution
عود چیزی
it is immaterial
چیزی نیست
to get
[be]
up to mischief
در چیزی دو به هم زدن
to be up to something
در چیزی دو به هم زدن
to escape
[with something]
گریختن
[با چیزی]
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
deduct
کم کردن چیزی از کل
deducted
کم کردن چیزی از کل
deducting
کم کردن چیزی از کل
position
محل چیزی
hard surface
سطح چیزی
no matter
چیزی نیست
to bring something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
to bring something
آوردن چیزی
hunger for
اشتیاق به چیزی
hunger for
ارزوی چیزی
to do something wrong
در چیزی دو به هم زدن
i said nothing to him
چیزی به او نگفتم
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com