Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
denote
علامت بودن معنی دادن
denoted
علامت بودن معنی دادن
denotes
علامت بودن معنی دادن
Other Matches
denotation
علامت تفکیک معنی و مفهوم
signifying
معنی دادن معنی بخشیدن
signify
معنی دادن معنی بخشیدن
signifies
معنی دادن معنی بخشیدن
level of significance
سطح معنی دار بودن
stand for
علامت چیزی بودن
intending
معنی دادن
intends
معنی دادن
purporting
معنی دادن
to bear a meaning
معنی دادن
purport
معنی دادن
purports
معنی دادن
purported
معنی دادن
intend
معنی دادن
intimating
معنی دادن گفتن
meaner
معدل معنی دادن
meanest
معدل معنی دادن
mean
معنی دادن میانگین
mean
معدل معنی دادن
meanest
معنی دادن میانگین
meaner
معنی دادن میانگین
intimates
معنی دادن گفتن
intimated
معنی دادن گفتن
intimate
معنی دادن گفتن
mutatis mutandis
عبارت لاتینی به معنی تغییرات لازم را انجام دادن
textualism
اهمیت دادن به لفظ یا معنی فاهر انتقاد لفظی
signalled
علامت دادن
signaled
علامت دادن
signal
علامت دادن
To give a signal ( sign) .
علامت دادن
say the word
<idiom>
علامت دادن
flag
باپرچم علامت دادن
signaled
سیگنال علامت دادن
signal
سیگنال علامت دادن
starke
با شیپور علامت دادن
flags
باپرچم علامت دادن
signalled
سیگنال علامت دادن
zero compression
روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
blinded
چشمک زدن علامت دادن
signaled
مخابره کردن علامت دادن
blinds
چشمک زدن علامت دادن
negation
تغییر دادن علامت یک عدد
signal
مخابره کردن علامت دادن
blind
چشمک زدن علامت دادن
signalled
مخابره کردن علامت دادن
acceptation
قبول معنی عرف معنی مصطلح
hunting horn
بوق مخصوص علامت دادن به شکارچیان
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
waff
اهتزاز پرچم یا هر چیزدیگری برای علامت دادن
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
coacher
مامور علامت دادن ازمربی به توپزن فعال بیس بال
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
blips
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
blip
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
which transponder
علامت رمزی است به معنی چه نوع دستگاه گیرنده وفرستنده رمزی روی دستگاه شناسایی دشمن و خودی پدافند هوایی یا برج مراقبت یا برج رادار شناسایی سوارشده است
markers
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
burn notice
علامت رمز برای نشان دادن اینکه یک نفر یا گروهی ازافراد قابل اعتماد نیستند
marker
علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
symbol
اختصار علامت اختصاری علامت تجسمی
bugle call
علامت دادن به وسیله شیپور شیپور جمع
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
to give evdience
گواهی دادن مدرک بودن از
go
روی دادن بران بودن
ablest
اماده بودن ارایش دادن
watchdog
نگهبانی دادن نگهبان بودن
abler
اماده بودن ارایش دادن
watchdogs
نگهبانی دادن نگهبان بودن
goes
روی دادن بران بودن
able
آماده بودن آرایش دادن
mind
تذکر دادن مراقب بودن
minding
تذکر دادن مراقب بودن
adapting
وفق دادن موافق بودن
adapts
وفق دادن موافق بودن
minds
تذکر دادن مراقب بودن
markers
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
marker
دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
to lose one's temper
متین بودن خونسردی نشان دادن
match
وصلت دادن حریف کسی بودن
matches
وصلت دادن حریف کسی بودن
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
symbol
علامت ترسیمی علامت فرمولی
characters
نشانه گرافیکی که به صورت یک علامت چاپ شده یا نمایش داده شده مثل یکی از حروف الفبا یک عدد یا یک علامت فاهر میشود
character
نشانه گرافیکی که به صورت یک علامت چاپ شده یا نمایش داده شده مثل یکی از حروف الفبا یک عدد یا یک علامت فاهر میشود
grid ticks
علایم مخصوص نشان دادن چندشبکهای بودن نقشه
underlain
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlie
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
intestable
وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
bingo
علامت رمز برای اعلام حداقل سوخت برای فرود علامت رمزابلاغ فرود در فرودگاه یدکی
paces
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
paced
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
pace
شریک نوبتی بازیگر بودن بدون گرفتن امتیاز و تنها برای استراحت دادن به او
warm boot
فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
irrational
بی معنی
neer do well or well
بی معنی
dulling
بی معنی
dullest
بی معنی
intendment
معنی
implication
معنی
dulls
بی معنی
synonymous
هم معنی
tosh
بی معنی
dull
بی معنی
dulled
بی معنی
duller
بی معنی
of no significance
بی معنی
insensate
بی معنی
drifting
معنی
definitions
معنی
drifted
معنی
translation
معنی
drift
معنی
equipollent
هم معنی
unmeaning
بی معنی
definition
معنی
drifts
معنی
purporst
معنی
innuendos
معنی
dumbest
بی معنی
dumber
بی معنی
innuendoes
معنی
dumb
بی معنی
abstract
معنی
abstracting
معنی
purports
معنی
abstracts
معنی
innuendo
معنی
meaningless
بی معنی
meaningful
پر معنی
witless
بی معنی
meaningfully
پر معنی
effect
معنی
to explain away
معنی
irrationable
بی معنی
effected
معنی
signification
معنی
significance
معنی
significant
پر معنی
purport
معنی
significantly
پر معنی
pointless
بی معنی
purported
معنی
meaning
معنی
effecting
معنی
semantics
معنی
hokum
بی معنی
meanings
معنی
fool begged
بی معنی
rigmaroles
بی معنی
rigmarole
بی معنی
frothy
بی معنی
purporting
معنی
implications
معنی
meaning less
بی معنی
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
equivalent
مترادف هم معنی
fandangle
چیزبی معنی
opposite meaning
معنی متضاد
in letter and in spirit
ئر لفظ و در معنی
dyed-in-the-wool
به تمام معنی
ideas
مقصود معنی
wastrel
ادم بی معنی
balderdash
سخن بی معنی
idea
مقصود معنی
significant
معنی دار
figurative sense
معنی مجازی
fall into place
معنی گرفتن
significantly
معنی دار
equivalents
مترادف هم معنی
ambiguity
گنگی معنی
insignificance
بی معنی گری
par excellence
به تمام معنی
jade
مرد بی معنی
meaner
معنی داشتن
grammatical sense
معنی دستوری
meanest
معنی داشتن
wish wash
سخن بی معنی
ambiguities
گنگی معنی
mean
معنی داشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com