English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
political sclence علم سیاست کشورها
Other Matches
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
country teams تیمهای اعزامی به کشورها
grand inquisitor رئیس دادگاه رسیدگی دربرخی کشورها
Racial prejudice prevails in some countries. دربرخی کشورها تعصبات نژادی وجود دارد
offshore در داخل دریا منطقه خارج از حدود ساحلی کشورها
particularism اعطا استقلال سیاسی به کشورها و اجزاء متشکله یک امپراطوری
ultramontane وابسته به کشورها و مردمی که درانطرف کوه ها وارتفاعات هستند
preferentialism اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
comparative cost اصل تخصص کشورها درتولید کالاهایی که ان را ازدیگر ممالک ارزانتر ومرغوبتر تهیه می کنند
comdex نمایشگاه بازرگانی کامپیوترهای بزرگ در امریکا و سایر کشورها کامدکس processing Data municationand
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
Roman law مجموعهی قوانین رومی که پایهی قوانین امروزی در بسیاری از کشورها به ویژه در اروپا است
marshall plan طرح کمک امریکابرای توسعه اقتصادی کشورهای اروپای غربی که پس از جنگ جهانی دوم برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم دراین کشورها اجراگردید
monrovia powers اتحادیهای سست بنیان متشکل از 91کشور افریقایی که اولین باردر سال 1691 طی کنفرانسی که نمایندگان این کشورها درمونروویا واقع در لیبریاتشکیل داده بودند وجود پیداکرد
rag rug قالیچه چهل تکه [در بعضی از کشورها نظیر مصر و مکزیک ابتدا نوارهای باریکی به عرض دو یا سه سانتی متر بافته شده و سپس لبه های آن به یکدیگر دوخته می شود که حالت فرش راه راه به آن می بخشد.]
politics سیاست
kingcraft سیاست
policy سیاست
policies سیاست
politic سیاست
diplomacy فن سیاست
politcs سیاست
king craft سیاست
tax policy سیاست مالیاتی
anti inflationary policy سیاست انقباضی
stop go policy سیاست تثبیت
monopolist سیاست انحصاری
health policy سیاست بهداشتی
income policy سیاست درامدی
commercial policy سیاست بازرگانی
budgetary policy سیاست بودجهای
the policy of the government سیاست دولت
monetary policy سیاست پولی
foreign policy سیاست خارجی
mercantilism سیاست بازرگانی
wage policy سیاست دستمزد
fiscal policy سیاست مالیاتی
fiscal policy سیاست مالی
financial policy سیاست مالی
fair deal سیاست منصفانه
expansionary policy سیاست انبساطی
politcs علم سیاست
employment policy سیاست اشتغال
economic policy سیاست اقتصادی
laisser faire سیاست اقتصادازاد
diplomatically سیاست مابانه
development policy سیاست توسعه
laissez faire سیاست اقتصادازاد
king craft سیاست پادشاهی
anti development policy سیاست ضد توسعه
policy making سیاست گذاری
new deal سیاست جدید
policy of contianment سیاست تحدیدی
policy makers سیاست گذاران
public policy سیاست عمومی
public life زندگی در سیاست
policies مسلک سیاست
power politics سیاست زور
realpolitik سیاست زور
realpolitik سیاست عملی
realpolitik سیاست تجربی
diplomacy سیاست سیاستمداری
acrobats سیاست باز
acrobat سیاست باز
policy-making سیاست گذاری
colonialism سیاست مستعمراتی
politics علم سیاست
politics سیاست مدون
policy مسلک سیاست
national policy سیاست ملی
politcs سیاست شناسی
restrictionism سیاست محدودیت
social policy سیاست اجتماعی
politicians سیاست مدار
politicians وارددر سیاست
neutralism سیاست بی طرفی
politician اهل سیاست
politician وارددر سیاست
political sclence سیاست مدن
politician سیاست مدار
politicians اهل سیاست
party politics سیاست بازیهای حزبی
politick سیاست بافی کردن
tools of monetary policy ابزار سیاست پولی
brinkmanship سیاست قبول مخاطره
pricing policy سیاست قیمت گذاری
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
punitory جزائی سیاست امیز
to launch in to politics داخل سیاست شدن
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
tight money سیاست پولی انقباضی
the open door policy سیاست دروازههای باز
pure monetary policy سیاست پولی خالص
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
legislative periode دوره مقننه [سیاست]
nationality [citizenship] ملیت [حقوق] [سیاست]
citizenship [status of a citizen] ملیت [حقوق] [سیاست]
executive council [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
policy of pandering سیاست خودشیرین بودن
electoral term دوره مقننه [سیاست]
rabble-rouser عوام انگیز [سیاست]
Pied Piper عوام انگیز [سیاست]
executive council [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] شورای مجریه [سیاست]
I have nothing to do with politics. کاری به سیاست ندارم
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
To enter politics . وارد سیاست شدن
opposition party حزب مخالف [سیاست]
to retire from politics از سیاست بازنشسته شدن
International politics. سیاست بین الملل
isolationism پیروی از سیاست انزوا
diplomatize سیاست مداری کردن
discount rate policy سیاست نرخ تنزیل
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
easy money policy سیاست گشایش پول
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
expansionary monetary policy سیاست پولی انبساطی
functional finance سیاست مالی اصولی
import substitution policy سیاست جانشینی واردات
institutionalism سیاست خیریه واخلاقی
intransigeance سخت گیری در سیاست
decision making policy سیاست تصمیم گیری
credit squeeze سیاست انقباض اعتبار
restrictive monetary policy سیاست پولی انقباضی
conservatism سیاست محافظه کاری
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
polities طرز اداره سیاست
polity طرز اداره سیاست
active fiscal policy سیاست مالی فعال
agricultural support policy سیاست حمایت از کشاورزی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
contractionary monetary policy سیاست پولی انقباضی
labour policy سیاست استخدام کارکنان
income policy سیاست مربوط به درامدها
launch into politics داخل سیاست شدن
ostrich policy سیاست خود فریبی
policy instrument ابزار اجرای سیاست
orientalism عقاید یا سیاست شرقی
open door policy سیاست درهای باز
nonintervention سیاست کناره گیری
nonintervention سیاست عدم مداخله
outward looking policy سیاست برون نگر
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
plateform اعلامیه سیاست دولت
power politics سیاست جبر زور طلبی
die hard پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
intransigence سخت گیری در سیاست ناسازگاری
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
intransigency سخت گیری در سیاست ناسازگاری
politics علم سیاست امور سیاسی
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
clericalism سیاست واصول واعمال روحانیون
policy dilemma تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
begger my neighbour policy سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
carpetbag سیاست بازی ودغلکاری کردن
He takes ( heels) much interest in politics. به سیاست خیلی علاقه دارد
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
He is through ( done ) with politics . سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
brinkmanship سیاست رفتن تا مرز جنگ
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
radicals اصل سیاست مدار افراطی
radical اصل سیاست مدار افراطی
to have a closed meeting نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
closed-door meeting مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
radicalism گرایش به سیاست افراطی تندروی و افراط
wire pulling گربه رقصانی تحریک سیاست بازی
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
opposition parliamentary group گروه مخالف در مجلس پارلمانی [سیاست]
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
individualism اصول ازادی فردی در سیاست واقتصاد
glasnost سیاست بحث آزاد مطالب و مسائل
Politics someone hell. سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
agricultural price policy سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
rabble-rouser تحریک کننده توده مردم [سیاست]
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
to break off diplomatic relations روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
geopolitics درمشی سیاسی و سیاست خارجی کشور
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
fusionist هواخواه اصول پیوستگی وسازش در سیاست
mugwump سیاست و حزب بازی دوری میکند
Pied Piper تحریک کننده توده مردم [سیاست]
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
militarists ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
environmental refugee پناهنده محیط زیستی [بوم شناسی ] [سیاست]
dumping سیاست تبعیض قیمت در تجارت بین الملل
militarist ارتش گرای هواخواه توسعه یا سیاست نظامی
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
mc carthyism سیاست دست راستی افراطی و مخالفت بالیبرالیزم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com