Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (35 milliseconds)
English
Persian
prime
عمده بار کردن
primed
عمده بار کردن
primes
عمده بار کردن
Search result with all words
command
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
commanded
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
commands
یکان عمده قرارگاه فرماندهی کردن امر دادن
wholesale
بطور یکجا عمده فروشی کردن
Other Matches
body
گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
bodies
گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
major command
فرماندهی عمده قسمت عمده ارتشی
major activity
قسمت عمده فعالیت عمده
basic issue items
وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
staple
عمده
principals
عمده
chiefs
عمده
materials
عمده
stapled
عمده
chief
عمده
prime
عمده
majored
عمده
primary
عمده
head
عمده
majoring
عمده
stapling
عمده
mainline
عمده
main
عمده
prima
عمده
mainlining
عمده
mainlines
عمده
archical
عمده
primed
عمده
mainlined
عمده
principal
عمده
primes
عمده
vital
<adj.>
عمده
substantive
[essential]
<adj.>
عمده
major
عمده
only
عمده
significant
عمده
copesetic
عمده
material
عمده
copacetic
عمده
leading
عمده
essentials
عمده
bulk
عمده
quintessential
<adj.>
عمده
major
<adj.>
عمده
essential
<adj.>
عمده
essential
عمده
significantly
عمده
staple
کالای عمده
grossing
عمده ناخالص
lion's share
بخش عمده
whole sale trade
عمده فروشی
principal
عمده موکل
end item
اقلام عمده
majoring
مهم عمده
principals
عمده موکل
major assembly
قطعه عمده
major command
یکان عمده
protagonists
بازیگر عمده
protagonist
بازیگر عمده
stapled
کالای عمده
materially
بطور عمده
to sell
عمده فروختن
be-all and end-all
عامل عمده
bulk
قسمت عمده
bulk
بصورت عمده
whole prices
قیمتهای عمده
motif
شکل عمده
motifs
شکل عمده
predominant
نافذ عمده
whole sale dealer
عمده فروشی
chiefly
بطور عمده
whole saler
عمده فروش
wholeseller
عمده فروش
leading
عمده برجسته
the great vassals
اقطاعداران عمده
mass
قسمت عمده
masses
قسمت عمده
central war
جنگ عمده
heft
بخش عمده
high road
جاده عمده
wholesaler
عمده فروش
wholesalers
عمده فروش
main body
عمده قوا
leading lady or man
بازیگر عمده
majors
اتحادیههای عمده
stapling
کالای عمده
host troop
قوای عمده
massing
قسمت عمده
oeuvre
کار عمده
primary center
مرکز عمده
major foul
خطای عمده
grossed
عمده ناخالص
wholesale
عمده فروشی
gist
مطلب عمده
gross
عمده ناخالص
major product
تولیدات عمده
major depression
افسردگی عمده
majored
مهم عمده
principal cause
جهت عمده
bulk supply
اماد عمده
dominant
نمایان عمده
primary planets
سیارات عمده
major sort
جورسازی عمده
principal town
شهر عمده
squire
ملاک عمده
major
مهم عمده
major end item
اقلام عمده
grosser
عمده ناخالص
grosses
عمده ناخالص
on
در مسیر عمده
grossest
عمده ناخالص
squires
ملاک عمده
mainspring
سبب عمده
command
یکان قرارگاه عمده
greatly
بطور بزرگ و عمده
blanket buying
خرید بصورت عمده
major end item
اقلام عمده امادی
marrow
مغز قسمت عمده
bone marrow
مغز قسمت عمده
major fleet
ناوگان عمده دریایی
bulk cargo
بارحجیم بار عمده
dominant user
استفاده کننده عمده
bulk buying
خرید بصورت عمده
commands
یکان قرارگاه عمده
piece deresistance
بخش عمده خوراک
marrows
مغز قسمت عمده
wholesalers
بازرگان عمده فروش
commanded
یکان قرارگاه عمده
vintners
عمده فروش شراب
vintnery
عمده فروشی شراب
the main army
بخش عمده ارتش
trade price
قیمت عمده فروشی
vintner
عمده فروش شراب
principium
اصل عمده واساسی
wholesaler
بازرگان عمده فروش
wholesale
بصورت عمده فروختن
major term
شرط عمده واساسی
wholesale price
قیمت عمده فروشی
major assembly
قسمت عمده دستگاه
gross motor activity
فعالیت حرکت عمده
prime implicant
عمده دلالت کننده
quantity rebate
تخفیف عمده فروشی
lord paramount
صاحب تیول عمده
quantity discount
تخفیف عمده فروشی
stapled
اساسی مرکز بازرگانی عمده
dominant user
یکان مصرف کننده عمده
index of wholesale prices
شاخص قیمتهای عمده فروشی
mainstay
وابستگی عمده نقطه اتکاء
capital
رئیسی ریاست مابانه عمده
mainstays
وابستگی عمده نقطه اتکاء
stapling
اساسی مرکز بازرگانی عمده
staple
اساسی مرکز بازرگانی عمده
component end item
قطعات و اقلام تجهیزات عمده
wholesale price index
شاخص قیمت عمده فروشی
their principal food is rice
خوراک عمده انها برنج است
trade discount
تخفیف عمده از طرف تولیدکننده به خریدار
roses p in this garden
گل عمده این باغ گل سرخ است
p is nine points of the law
تصرف شرط عمده مالکیت است
quantity allowance
تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
main body
عمده قوای کاروان دریایی نیروی اصلی تک
strength group
گروه عمده قوای دریایی درعملیات اب خاکی
end item
وسیله عمده دستگاه کامل کالای مورد نیاز
pound cake
کلوچه یا که وزت اجزا عمده هر کدام یک پاوندیا گیروانکه است
dialectic materialism
دیالکتیک مادی مبتنی بر قبول جبرتاریخ به عنوان یک سائق عمده وقایع
lifting body
هواپیمایی که قسمت عمده یاکل برای ان توسط شکل ویژه ان تامین میشود
security council
یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل که 11 عضودارد و وفیفه عمده ان حفظ صلح و امنیت جهانی است
foresail
بادبان عمده دگل جلو کشتی بادبان پایین
picker
دلال و واسطه فرش
[بصورت جزئی از خانه ها و حراجی ها فرش را خریداری کرده و بصورت عمده می فروشد.]
molif
شکل نمایان شکل عمده
Anatolia
منطقه آناتولی که بین دریای سیاه و دریای مدیترانه قرار داشته و یکی از مراکز عمده قالیبافی ترکی، کردی، ارمنی و یونانی است. بیشتر به بافت فرش با گره ترکی معروف بوده و به دوران سلجوقیان باز می گردد.
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com