Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
boomerang
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerangs
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
Other Matches
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
divert action
عکس العمل متضاد عکس العمل مخالف
attentive
متوجه
regardful
متوجه
tenty
متوجه
advertent
متوجه
overhanging
متوجه
heedful
متوجه
on ones guard
متوجه
premium
حق العمل
commission fee
حق العمل
premiums
حق العمل
commission
حق العمل
brokage
حق العمل
brokerage
حق العمل
commissioning
حق العمل
commissions
حق العمل
factorage
حق العمل
to waken
متوجه کردن
Be carful .
متوجه باش
see through
متوجه شدن
see-through
متوجه شدن
wistful
متوجه ارزومند
tendentious
متمایل متوجه
theocentric
متوجه بخدا
lends
متوجه شدن
lends
متوجه کردن
point
متوجه ساختن
lend
متوجه شدن
lend
متوجه کردن
finical
متوجه جزئیات
presentient
قبلا متوجه
direct
متوجه ساختن
directed
متوجه ساختن
directs
متوجه ساختن
heliotropic
متوجه پرتوافتاب
particular redemption
متوجه فقره
commissioners
حق العمل کار
responded
عکس العمل
respond
عکس العمل
prompted
عکس العمل
prompts
عکس العمل
commissioner
حق العمل کار
resilient
عکس العمل
responds
عکس العمل
rough and ready
سریع العمل
reaction
عکس العمل
reactions
عکس العمل
prompt
عکس العمل
factorage
حق العمل کاری
factor
حق العمل کار
reactional
عکس العمل
reactive effect
عکس العمل
commission agent
حق العمل کار
factors
حق العمل کار
reflex force
فشارعکس العمل
otherworldly
متوجه دنیای دیگر
point
به سمت متوجه کردن
self centered
متوجه نفس خود
I see now . I got it now . I understand now.
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
It dawned on me.
بعدش من متوجه شدم.
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
It has come to my notice that…
اخیرا"متوجه شده ام که ...
Oh, I see!
آه، الان متوجه شدم!
to point to something
به چیزی متوجه کردن
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
reentrant
متوجه بسمت داخل
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
earthbound
متوجه بسوی زمین
he aimed it at me
سخنش متوجه من بود
acroscopic
متوجه به بالا صعودی
rapid
سریع العمل چابک
on commission
بطورحق العمل کاری
commissioning
حق العمل مامور شدن
commission
حق العمل مامور شدن
responses
عکس العمل به دلیلی
response
عکس العمل به دلیلی
transfer instruction
دستور العمل انتقال
commissions
حق العمل مامور شدن
interaction
عکس العمل متقابل
reactor
عامل عکس العمل
repercussion
عکس العمل واکنش
pseudoinstruction
شبه دستور العمل
actual instruction
دستور العمل واقعی
reflexology
عکس العمل شناسی
reaction curve
منحنی عکس العمل
reaction force
نیروی عکس العمل
reaction time
زمان عکس العمل
modulus of subgrade reaction
ضریب عکس العمل
reflexes
عکس العمل غیرارادی
factor
حق العمل کار نماینده
background count
عکس العمل تشعشع
armature reaction
عکس العمل ارمیچر
reflex
عکس العمل غیرارادی
reaction
انفعال عکس العمل
reactions
انفعال عکس العمل
reaction equation
معادله عکس العمل
n address instruction
دستور العمل با N نشانی
latency
دوره عکس العمل
retaliation
عکس العمل متقابل
immediate action
عکس العمل فوری
reflex force
نیروی عکس العمل
coefficient of subgrade reaction
ضریب عکس العمل
factors
حق العمل کار نماینده
reactors
عامل عکس العمل
I am concentrating on my studies .
افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
Be carful of your health .
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
کسی را متوجه چیزی کردن
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی متوجه ما است
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
commission
حق العمل کاری امانت فروشی
commission
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
commissioning
حق العمل کاری امانت فروشی
commissioning
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
return
مراجعت کردن عکس العمل
commissions
حق العمل کاری امانت فروشی
commissions
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
react
عکس العمل نشان دادن
shiping agent
حق العمل کار بارگیری کشتی
reacted
عکس العمل نشان دادن
reacting
عکس العمل نشان دادن
reacts
عکس العمل نشان دادن
reaction of support
عکس العمل تکیه گاه
returned
مراجعت کردن عکس العمل
returning
مراجعت کردن عکس العمل
returns
مراجعت کردن عکس العمل
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
It finally sunk in !
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
Upon reflection , I realized that …
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to set one's affection
فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
It was only when she rang up
[called]
that I realized it.
تازه وقتی که او
[زن]
زنگ زد من متوجه شدم.
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
acoustic circuit
مدار عکس العمل انفجار صوتی
responsive
دارای عکس العمل سریع جواب گو
backlash
عکس العمل سیاسی واکنش شدید
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
intensive bombardment
بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
deadbeats
زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
deadbeat
زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
introvert
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introverts
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
antigens
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
operation
درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
antigen
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
interactive
پردازش آن و اعمال عکس العمل بلاد رنگ روی آن
How do I notice when the meat is off?
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
extrovert
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
blind side
سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
extroverts
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
dummy
محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
reaction time
زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
del credere
ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
dummies
محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
microwave hop
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
anthropomorphic software
نرم افزاری که به آنچه کاربر می گوید عکس العمل نشان میدهد
reactionpropulsion
سیستم پرتاب جت با استفاده از نیروی عکس العمل گازهای خروجی از یک لوله
sailed
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
interactive
سیستم نمایش که قادر به عکس العمل نشان دادن به ورودی مختلف کاربر است
manageable
<adj.>
عملی
business like
عملی
objectives
عملی
objective
عملی
workable
<adj.>
عملی
practicable
<adj.>
عملی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
عملی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
عملی
applicative
عملی
applicatory
<adj.>
عملی
achievable
<adj.>
عملی
contrivable
<adj.>
عملی
doable
<adj.>
عملی
makeable
<adj.>
عملی
feasible
<adj.>
عملی
makable
<adj.>
عملی
executable
<adj.>
عملی
purposive
<adj.>
عملی
suitable
<adj.>
عملی
useful
<adj.>
عملی
pracitcable
عملی
performable
عملی
handy
<adj.>
عملی
operable
عملی
purposeful
<adj.>
عملی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com