Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
minor constituent
عنصر فرعی
Other Matches
circulars
لیستی که در آن هر عنصر حاوی داده آدرس عنصر دیگر در لیست است و آخرین عنصر حاوی اولین عنصر است
circular
لیستی که در آن هر عنصر حاوی داده آدرس عنصر دیگر در لیست است و آخرین عنصر حاوی اولین عنصر است
chains
لیستی که در آن هر عنصر شامل داده و آدرس عنصر بعدی در لیست است
chain
لیستی که در آن هر عنصر شامل داده و آدرس عنصر بعدی در لیست است
list
لیستی که هر عنصر حاوی داده و آدرس عنصر بعدی در لیست باشد
atoms
کوچکترین قسمت یک عنصر که همان خصوصیات آن عنصر را دارد
atom
کوچکترین قسمت یک عنصر که همان خصوصیات آن عنصر را دارد
subspecies
قسم فرعی جنس فرعی از یک نژاد
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
ecotype
بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند
airlift control element
عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
stbtitle
عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
agent
عنصر
isomeric
هم عنصر
member
عنصر
members
عنصر
masurium
عنصر 34
agents
عنصر
component
عنصر
components
عنصر
elements
عنصر
element
عنصر
sublease
اجاره فرعی دادن حق اجاره بمستاجر فرعی دادن
service element
عنصر اداری
processing element
عنصر پردازشی
shunt element
عنصر موازی
weaklings
سست عنصر
weakling
سست عنصر
tactical element
عنصر تاکتیکی
signal element
عنصر علامتی
start element
عنصر شروع
symmetry element
عنصر تقارن
stop element
عنصر ایست
elements
عنصر عملیاتی
cryotron
عنصر برودتی
alloying agent
عنصر الیاژی
print element
عنصر چاپ
alloying element
عنصر الیاژی
active element
عنصر عامل
active element
عنصر کنشی
active element
عنصر فعال
acid forming element
عنصر اسیدساز
acid forming element
عنصر اسیدی
accommpanying element
عنصر همراه
alloying element
عنصر الیاژ
disafected person
عنصر نامطلوب
code element
عنصر رمز
biotic element
عنصر زیستی
coupling element
عنصر اتصال
coupling element
عنصر پیوست
data element
عنصر داده
delay element
عنصر تاخیری
aqueous element
عنصر ابی
abundant element
عنصر فراوان
absorbing element
عنصر جذب
electronic element
عنصر الکترونیکی
minor constituent
عنصر جزئی
nand element
عنصر نقیض و
passive element
عنصر غیرعامل
picture element
عنصر تصویر
primitive element
عنصر اولیه
primordial element
عنصر ازلی
logic element
عنصر لاجیک
logic element
عنصر منطقی
abiotic element
عنصر نازیوه
abiotic element
عنصر بیجان
ingredients
عنصر سازنده
ingredient
عنصر سازنده
guest element
عنصر کم مقدار
trace element
عنصر کم مقدار
identity element
عنصر یکسانی
inverse element
عنصر وارون
chemical element
عنصر شیمیایی
elements
عنصر اساس
Elementarism
عنصر نگری
transition element
عنصر واسطه
weak-kneed
سست عنصر
weak minded
سست عنصر
part
عنصر اصلی
threshold element
عنصر استانهای
thermocouple
عنصر حرارتی
tracer element
عنصر ردیاب
wallydraigle
سست عنصر
weak kneed
سست عنصر
titanium
عنصر فلزی
element
عنصر عملیاتی
element
عنصر اساس
silicon
سیلیسیوم عنصر شش بنیانی
strontium
عنصر سبک دو فرفیتی
asterium
عنصر ویژه ستارگان
fire support element
عنصر پشتیبانی اتش
exclusive or element
عنصر یای انحصاری
air defense element
عنصر پدافند هوایی
active element
عنصر عمل کننده
disafected person
عنصر غیرقابل اعتماد
primordial
عنصر نخستین اساسی
heating element
المان یا عنصر حرارتی
task element
عنصر اجرای عملیات
physical element of crime
عنصر مادی جرم
micronutrient
عنصر غذایی کم مصرف
pixel
نقطه عنصر تصویری
metal cutting element
عنصر براده برداری
mental element of crime
عنصر روانی جرم
macronutrient
عنصر غذایی پر مصرف
pyrogen
عنصر قابل اشتعال
fabric
بافته عنصر تار و پود
parametron
عنصر با عدم تقارن مغناطیسی
two up
تک با دو عنصر در جلوو بقیه در عقب
Gothic Survival
[ادامه عنصر سبک گوتیک]
two up
ارایش حرکت با دو عنصر درجلو
characteristic
اندازه گیری مشخصات یک عنصر
fabrics
بافته عنصر تار و پود
boron water
ابی که عنصر شیمیایی بردارد
terbium
عنصر فلزی کمیاب بعلامت Tb
characteristically
اندازه گیری مشخصات یک عنصر
transmitter signal element timing
زمان گیری عنصر سیگنال فرستنده
jelly bean
ادم حساس و بی اراده و سست عنصر
chips
طراحی و مشخصات یک عنصر روی یک قطعه
chip
طراحی و مشخصات یک عنصر روی یک قطعه
quintessence
عنصر پنجم یعنی "اثیر" یا "اتر"
microprocessor
واحدی که عنصر اصلی ریزپردازنده را می سازد
microprocessors
واحدی که عنصر اصلی ریزپردازنده را می سازد
queues
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queueing
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
element
یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
elements
یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
thallium
عنصر فلزی مشتق از الومینیوم بعلامت TI
queued
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
queue
ترتیب آن متناسب با آخرین عنصر است
head
اولین عنصر داده در لیست بودن
searchingly
بررسی میشود تا به عنصر مورد نظر برسیم
corpus delicti
عنصر مادی جرم وعمل خلاف قانون
searches
بررسی میشود تا به عنصر مورد نظر برسیم
atom
کوچکترین جزء یک عنصرکه خواص ان عنصر را داراباشد
atoms
کوچکترین جزء یک عنصرکه خواص ان عنصر را داراباشد
search
بررسی میشود تا به عنصر مورد نظر برسیم
searched
بررسی میشود تا به عنصر مورد نظر برسیم
osmium
عنصر فلزی سخت و ابی مایل بسفید
atomic energy
تبدیل جرم به نیرو در تبادلات اتمی یک عنصر
lifo
سیستم صف که آخرین عنصر ذخیره شده را اول می خواند
sequential
بررسی میشود تا عنصر مورد نظر بدست آید
charge
1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
capacitor
عنصر الکترونیکی که میتواند بار الکتریکی ذخیره کند
capacitance
توانایی یک عنصر برای ذخیره سازی بار الکتریکی
charges
1-کمیت الکتریسیته 2-مقدار کمبود الکترون در یک وسیله یا عنصر
ring
لیست داده که آخرین عنصر آن به اولین اشاره کند
chaining
جستجوی یک عنصر فایل که در لیست زنجیره مرتب شده است
last in first out
نوعی سیستم صف که آخرین عنصر ذخیره شده را در اول می خواند
combinational
مدار الکترونیکی که از چندین عنصر متصل تشکیل شده است
forwarded
نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
declaration
نوع و اندازه یک عنصر یا عدد ثابت یا متغیر به خصوص را میدهد
declarations
نوع و اندازه یک عنصر یا عدد ثابت یا متغیر به خصوص را میدهد
declarative statement
نوع و اندازه یک عنصر یا عدد ثابت یا متغیر بخصوص را میدهد
phosphide
ترکیب دو فرفیتی که ازترکیب فسفر با یک عنصر یاریشه بدست اید
forward
نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
by
فرعی
derivative
فرعی
adjuncts
فرعی
spillover effect
اثر فرعی
adjunct
فرعی
accessory
فرعی
succursal
فرعی
min
فرعی
lateral
فرعی
derivatives
فرعی
subsidiary
فرعی
secondary
فرعی
tributaries
فرعی
incidents
فرعی
inferiors
فرعی
subaltern
فرعی
subsidiaries
فرعی
by-effect
اثر فرعی
tributary
فرعی
incident
فرعی
branch line
خط فرعی
adverse reaction
اثر فرعی
sub dam
سد فرعی
inferior
فرعی
byeffect
اثر فرعی
fall-out
[side effect]
اثر فرعی
second class
فرعی
half deck
پل فرعی
subalterns
فرعی
petty
فرعی
minor
فرعی
extrinsic
فرعی
ancillary
فرعی
accessorial
فرعی
secondary effect
اثر فرعی
branch lines
خط فرعی
bypassing
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypassed
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypasses
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
bypass
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود
derived units
واحدهای فرعی
sub station
پست فرعی
sidepiece
چیز فرعی
secondary unit
واحد فرعی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com