Total search result: 201 (30 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to shiftthe scene |
عوض کردن صحنه |
|
|
Other Matches |
|
scenes |
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه |
scene |
مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه |
theater |
صحنه عملیات صحنه |
arena |
صحنه |
frame |
صحنه |
stage |
صحنه |
stages |
صحنه |
arenas |
صحنه |
pictures |
دیدن شی یا صحنه |
stage door |
در عقب صحنه |
theater of operations |
صحنه عملیات |
picturing |
دیدن شی یا صحنه |
stage doors |
در عقب صحنه |
ring |
صحنه ورزش |
picture |
دیدن شی یا صحنه |
pictured |
دیدن شی یا صحنه |
stage fright |
صحنه هراسی |
primal scene |
صحنه اغازین |
proscenium |
پیش صحنه |
field of honor |
صحنه دوئل |
campaign |
صحنه نبرد |
campaigned |
صحنه نبرد |
campaigning |
صحنه نبرد |
frame frequency |
بسامد صحنه |
campaigns |
صحنه نبرد |
miseenscene |
صحنه سازی |
cockpit |
صحنه تئاتر |
setting |
صحنه واقعه |
prosceniums |
پیش صحنه |
prosceniums |
صحنه نمایش |
intratheater |
در داخل صحنه |
proscenium |
صحنه نمایش |
cockpits |
صحنه تئاتر |
settings |
صحنه واقعه |
scenery |
صحنه سازی |
histrionics |
صحنه سازی |
stages |
در صحنه فاهرشدن |
shipboard |
صحنه کشتی |
stage |
در صحنه فاهرشدن |
stages |
صحنه نمایش |
scene of action |
صحنه عملیات |
stage |
صحنه نمایش |
scenarist |
صحنه ارا |
Behind the scene. |
پشت صحنه |
open board |
صحنه خلوت شطرنج |
stage whispers |
نجوای روی صحنه |
The scen of a bloody (great) battle. |
صحنه نبرد خونین |
stagehands |
کارگردان پشت صحنه |
It was stage –managed . It was trumped up. |
صحنه سازی بود |
setting |
گیرش صحنه پردازی |
onstage <adj.> <adv.> |
روی صحنه [تئاتر] |
stage whisper |
نجوای روی صحنه |
curtain calls |
بازگشت هنرپیشگان به صحنه |
theatricalize |
بروی صحنه اوردن |
prosceniums |
جلو صحنه پیشگاه |
settings |
گیرش صحنه پردازی |
proscenium |
جلو صحنه پیشگاه |
stagehand |
کارگردان پشت صحنه |
exeunt |
صحنه را ترک گفتن |
stagestruck |
مسحور صحنه شده |
bullrings |
صحنه یامیدان گاوبازی |
bullring |
صحنه یامیدان گاوبازی |
field buying |
خریددر صحنه جنگ |
scene of action |
صحنه جنگ یادرگیری |
shambles |
قتلگاه صحنه کشتار |
intratheater |
داخل صحنه عملیات |
props |
اثاثیه صحنه نمایش |
stagestruck |
عاشق صحنه نمایش |
curtain call |
بازگشت هنرپیشگان به صحنه |
drop curtain |
پرده جلو صحنه |
parquet |
محل ارکسترنمایش پایین صحنه |
It was the usual scene. |
صحنه [موقعیت] معمولی بود. |
advance base |
پایگاه مقدم صحنه عملیات |
by-play |
حرکات یا مکالمات کنار صحنه |
miseenscene |
کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر |
To enter the arena of bloody politics. |
وارد صحنه سیاست شدن |
upstaging |
وابسته به عقب یا بالای صحنه |
theater army |
نیروی زمینی صحنه عملیات |
upstages |
وابسته به عقب یا بالای صحنه |
To appear on the scene (stage). |
روی صحنه ظاهر شدن |
theater in the round |
تماشاخانه دارای صحنه مدور |
upstaged |
وابسته به عقب یا بالای صحنه |
to go on stage |
وارد صحنه [نمایش] شدن |
The scene of the nover is laid in scotland. |
صحنه داستان دراسکاتلند است |
army in the field |
ارتش مستقر در صحنه عملیات |
theater army |
ارتش مستقر در صحنه عملیات |
far-right extremist scene |
صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست] |
forestage |
قسمت جلو امده صحنه نمایش |
spotlights |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
[extreme] right-wing scene |
صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست] |
spotlighting |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
spotlighted |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
spotlight |
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته |
fly gallery |
قسمت برامده کنار صحنه تاتر |
to launch a product with much fanfare |
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن |
offstage |
خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی |
It was filmed on location. |
صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده |
stage fright |
وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش |
footlights |
ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان |
authorized strength of theater |
استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی |
stage set |
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش |
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. |
صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود. |
air force component |
نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات |
navy component |
نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات |
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. |
خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند. |
tactics |
دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه |
dress rehearsals |
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند |
dress rehearsal |
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند |
draw direct |
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه |
picture |
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه |
pictured |
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه |
picturing |
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه |
pictures |
تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه |
Imperial Silk Hunting Carpet |
فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.] |
visiting correspondent |
نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی |
hunting design |
طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.] |
showboat |
قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |