English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 218 (25 milliseconds)
English Persian
soak غوطه دادن
soaks غوطه دادن
dunk غوطه دادن
dunked غوطه دادن
dunking غوطه دادن
dunks غوطه دادن
immerse غوطه دادن
immersed غوطه دادن
immerses غوطه دادن
immersing غوطه دادن
dip غوطه دادن
dips غوطه دادن
immerge غوطه دادن
submerse غوطه دادن
Search result with all words
dip تعمید دادن غوطه ور شدن
dips تعمید دادن غوطه ور شدن
dap غوطه دادن شستشودادن
demerse زیراب کردن غوطه دادن
Other Matches
delay release sinker وسیله غوطه ور کننده مین زمانی غوطه ور کننده مین تاخیری
soaks غوطه
floating غوطه ور
ducker غوطه زن
soak غوطه
adrift <adj.> غوطه ور
dip غوطه
plunges غوطه
dips غوطه
plunged غوطه
plunge غوطه
soaks غوطه وری
submerge غوطه ورساختن
soak غوطه وری
immersion heaters گرمکن غوطه ور
plunged غوطه خوردن
immersion heaters اب گرم کن غوطه ور
immersion heater گرمکن غوطه ور
plunges غوطه خوردن
immersion vibrator لرزاننده غوطه ور
immersion thermometer دماسنج غوطه ور
plunge غوطه خوردن
plunge غوطه ور شدن
buoyant mine مین غوطه ور
plunges غوطه ور شدن
immergence غوطه ورسازی
plunged غوطه ور شدن
submerging غوطه ورساختن
submerges غوطه ورساختن
overwhelm غوطه ورساختن
submerged غوطه ورساختن
skirter غوطه زدن
immersion غوطه ور شدن
overwhelmed غوطه ورساختن
suspended load مواد غوطه ور
immersion غوطه وری
submers غوطه ورساختن
submergible غوطه ور کردنی
submergence غوطه وری
overwhelms غوطه ورساختن
dive غوطه خوردن
immersion heater اب گرم کن غوطه ور
dived غوطه خوردن
float into position غوطه ور شدن
duck اردک ماده غوطه
duckings اردک ماده غوطه
bouquet mine مین سطلی غوطه ور
ducks اردک ماده غوطه
wallow در گل و لای غوطه خوردن
wallowed در گل و لای غوطه خوردن
wallows در گل و لای غوطه خوردن
wallowing در گل و لای غوطه خوردن
overwhelmed with reflection غوطه وردر فکر
snagline mine مین باشاخک غوطه ور
souse دراب غوطه ورشدن
dipneedle circuit مدارمغناطیسی مین غوطه ور
plungers شناور کاربوراتور غوطه ور
plunger شناور کاربوراتور غوطه ور
abysm غوطه ورساختن مغاک
submerged arc welding جوش قوسی غوطه ور
submersible قابل غوطه وری
submersible غوطه ور شناور زیرابی
abysses غوطه ورساختن مغاک
ducked اردک ماده غوطه
abyss غوطه ورساختن مغاک
recollected در بحر تفکر غوطه ورشدن
pensiveness تفکر غوطه وری دراندیشه
immerse غوطه ور کردن شناور نمودن
immersing غوطه ور کردن شناور نمودن
recollecting در بحر تفکر غوطه ورشدن
immersed غوطه ور کردن شناور نمودن
recollects در بحر تفکر غوطه ورشدن
recollect در بحر تفکر غوطه ورشدن
immerses غوطه ور کردن شناور نمودن
engulfs غرق کردن در غوطه ورساختن
engulfed غرق کردن در غوطه ورساختن
To wallow in vice . درمنجلاب فساد غوطه ور بودن
to bathe in blood درخون غوطه خوردن یا اغشتن
engulfing غرق کردن در غوطه ورساختن
to go a mucker on or over در کاری یا چیزی غوطه ورشدن
engulf غرق کردن در غوطه ورساختن
to overload someone [with something] کسی را [با چیزی] غوطه ورساختن
ducker غوطه خور مرغابی گیر
dip فروبردن و دراوردن از مایع غوطه ور شدن
dips فروبردن و دراوردن از مایع غوطه ور شدن
pickling غوطه ور ساختن در محلول رقیق اسید
immersed density وزن مخصوص جسم در حال غوطه وری
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
vapor degreasing غوطه ور ساختن قطعات دربخار حلالات داغ
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
ducking stool کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
wet stowage نوعی روش بارگیر مهمات درخودروها با غوطه ور کردن انها در مایعات ضد شعله
reserve buoyancy جرم اضافی برای غوطه ورساختن کامل شناورها یابدنه هواپیمای دریایی
cyaniding سخت گردانی سطح قطعات فولادی با غوطه ورسازی انهادر حمام نمکهای سیانید
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
lohmannizing غوطه ور ساختن فلز درنمکهای ملقمه کننده و سپس روکش کردن انها توسط دو یاچند الیاژ پوشاننده محافظ
parkerizing عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
flotation قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
kites کایت دریایی هدف کش دریایی غوطه وردر اب
kite کایت دریایی هدف کش دریایی غوطه وردر اب
continous immersion test ازمایش فروبری دائمی ازمایش غوطه وری
swimming capability قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
sinkers غوطه ور کننده مین شناورکننده مین
sinker غوطه ور کننده مین شناورکننده مین
floated غوطه ور شدن پر شدن تا انتهی سر ریز شدن کالای اضافه برفرفیت انبار
floats غوطه ور شدن پر شدن تا انتهی سر ریز شدن کالای اضافه برفرفیت انبار
float غوطه ور شدن پر شدن تا انتهی سر ریز شدن کالای اضافه برفرفیت انبار
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
dip اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
dips اندازه گیر زاویه انحنا عمق غوطه وری مین عمق شناوری ازاد مین نیم افراشتن پرچم
plunged غوطه ور شدن شناور شدن
plunge غوطه ور شدن شناور شدن
plunges غوطه ور شدن شناور شدن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
buoyant mine case بدنه مین شناور بدنه مین غوطه ور
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
order سفارش دادن دستور دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com