Total search result: 204 (65 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
prophesied |
غیبگویی یا پیشگویی کردن |
prophesies |
غیبگویی یا پیشگویی کردن |
prophesy |
غیبگویی یا پیشگویی کردن |
prophesying |
غیبگویی یا پیشگویی کردن |
|
|
Other Matches |
|
abodes |
پیشگویی کردن |
portending |
پیشگویی کردن |
foretelling |
پیشگویی کردن |
foretells |
پیشگویی کردن |
vaticinate |
پیشگویی کردن |
predict |
پیشگویی کردن |
presaging |
پیشگویی کردن |
portends |
پیشگویی کردن |
portend |
پیشگویی کردن |
foretell |
پیشگویی کردن |
predicting |
پیشگویی کردن |
presages |
پیشگویی کردن |
presage |
پیشگویی کردن |
presignify |
پیشگویی کردن |
abode |
پیشگویی کردن |
foretoken |
پیشگویی کردن |
forespeak |
پیشگویی کردن |
bode |
پیشگویی کردن |
foreshown |
پیشگویی کردن |
predicts |
پیشگویی کردن |
presaged |
پیشگویی کردن |
portended |
پیشگویی کردن |
auspicate |
گشودن پیشگویی کردن |
soothsay |
طالع دیدن پیشگویی کردن |
haruspication |
غیبگویی |
prophecy |
غیبگویی |
haruspicy |
غیبگویی |
prophecies |
غیبگویی |
oracular |
وابسته به غیبگویی الهامی |
ichnolighology |
تفال و غیبگویی از روی ردپا |
hepatoscopy |
معاینه کبد غیبگویی بادیدن جگر |
prophecy |
پیشگویی |
predictions |
پیشگویی |
prophecies |
پیشگویی |
prediction |
پیشگویی |
prognostications |
پیشگویی |
prognostication |
پیشگویی |
bodement |
پیشگویی |
augury |
پیشگویی |
omens |
پیشگویی |
omen |
پیشگویی |
auguries |
پیشگویی |
prophecies |
پیغمبری پیشگویی |
mantic |
وابسته به پیشگویی |
prophetical |
متضمن پیشگویی |
prophecy |
پیغمبری پیشگویی |
oracle |
وحی پیشگویی |
oracles |
وحی پیشگویی |
prophesier |
پیشگویی کننده |
prophetic |
مبنی بر پیشگویی |
predictor |
پیشگویی کننده |
predictably |
قابل پیشگویی |
fatidic |
متضمن پیشگویی |
sooth |
تفال پیشگویی |
foretold |
پیشگویی کرد |
self fulfilling prophecy |
پیشگویی کامبخش |
vatical |
از روی پیشگویی |
vatic |
از روی پیشگویی |
unpredictable |
غیرقابل پیشگویی |
predictable |
قابل پیشگویی |
budget forecasting model |
مدل پیشگویی بودجهای |
anticipative |
دارای قدرت پیشگویی |
forebedement |
اخبار قبلی پیشگویی |
oneiromancy |
تفال و پیشگویی از روی خواب |
spearman brown prophecy formula |
فرمول پیشگویی اسپیرمن-براون |
prognosticative or ticatory |
خبر دهنده متضمن نشانه برای پیشگویی |
augural |
تفالی مبنی بر پیشگویی حاکی از خیر یا شر در اینده |
necromantic |
وابسته به پیشگویی یا جادوگری بوسیله مردگان سحری |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |