English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (1 milliseconds)
English Persian
uncalled for غیر ضروری ناخوانده
uncalled-for غیر ضروری ناخوانده
Other Matches
uninvited ناخوانده
crasher ناخوانده
unbidden ناخوانده
intrusive ناخوانده
uncalled ناخوانده
intrudingly ناخوانده
obtrusiveness دخول ناخوانده
an uncalled-for remark نکته ای ناخوانده
gate crasher میهمان ناخوانده
forbidding دافع ناخوانده
gatecrasher مهمان ناخوانده
gatecrashers مهمان ناخوانده
obtrusion دخول ناخوانده
obtrusively بطور سرزده ناخوانده
inbearing ناخوانده حاضر خدمت
It is improper to go there uninvited. ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
crashes ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crash ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashed ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashing ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashingly ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
urgent ضروری
unalterable <adj.> ضروری
must ضروری
exigent ضروری
obligate ضروری
inevitable <adj.> ضروری
indispensable <adj.> ضروری
inalienable <adj.> ضروری
absolute <adj.> ضروری
vital <adj.> ضروری
substantive [essential] <adj.> ضروری
quintessential <adj.> ضروری
major <adj.> ضروری
acute <adj.> ضروری
essential <adj.> ضروری
unalienable <adj.> ضروری
needful ضروری
imperatives ضروری
expeditious ضروری
essentials ضروری
essential ضروری
imperative ضروری
necessary ضروری
emergencies ضروری
emergency ضروری
urgency ضروری
vitally بطور ضروری
requisite چیز ضروری
immediate انی ضروری
essential elements وسایل ضروری
unnecessarily غیر ضروری
unnecessary غیر ضروری
unessential غیر ضروری
necessities کالاهای ضروری
to make a point of ضروری دانستن
inessentials غیر ضروری
essential supply اماد ضروری
indispansably بطور ضروری
inessential غیر ضروری
undue غیر ضروری
essential elements عناصر ضروری
end item کالای ضروری
indispensability خرج ضروری
of vital importance خیلی ضروری
non essential غیر ضروری
non essential چیز غیر ضروری
to be essential [necessary] ضروری [واجب] بودن
indispensable چاره نا پذیر ضروری
staple goods کالای بسیار ضروری
keyitem اقلام ضروری و حیاتی
staple food مواد غذائی ضروری
it is unnecessary غیر ضروری است
the essential [inherent] [intrinsic] task کار مهم و ضروری [یا اساسی]
superfluous غیر ضروری اطناب امیز
frill چیز بیخود یاغیر ضروری
frills چیز بیخود یاغیر ضروری
mission essential ضروری برای انجام ماموریت
emergency addressee مسئولین اعلام خبر در موارد ضروری
individual reserves وسایل ضروری انفرادی که با نفرحمل میشود
desideratum ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
litters تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littering تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
litter تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
littered تخته پهن چیزهای غیر ضروری برانکارد
high برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
peripheral آنچه ضروری نیست یا متصل به چیز دیگری است
highs برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
highest برنامه ضروری و مهم که بیش از سایرین پردازش میشود
vacation sittings جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
calling sequence مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
warp tension کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
housekeeping عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
foreground سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com