English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
English Persian
indivisibility غیر قابل تقسیم بودن
Search result with all words
imparity غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
Other Matches
dividable قابل تقسیم
divisible قابل تقسیم
divisibly بطور قابل تقسیم
indivisible غیر قابل تقسیم
subdividable قابل تقسیم بچند بخش بخشیزه پذیر
interleaving تقسیم فضای ذخیره سازی به قسمتهایی به طوری که هر یک جداگانه قابل دستیابی اند
carrier حالت موج پیاپی و با فرکانس بالا که توسط یک سیگنال قابل تقسیم است
carriers حالت موج پیاپی و با فرکانس بالا که توسط یک سیگنال قابل تقسیم است
segment تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
segments تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
partition تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partitions تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partition تقسیم دیسک سخت به دو یا چند درایو منط قی که به صورت درایوهای جداگانه قابل دستیابی اند
partitions تقسیم دیسک سخت به دو یا چند درایو منط قی که به صورت درایوهای جداگانه قابل دستیابی اند
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
noteworthiness قابل ملاحظه بودن
solvency قابل وصول بودن
bribable قابل رشوه بودن
to bear comparison with قابل مقایسه بودن با
to stand comparison with قابل مقایسه بودن با
disputability قابل اعتراض بودن
credibility قابل قبول بودن
sociability قابل معاشرت بودن
to be valid قابل قبول بودن
applies قابل اجرا بودن
serviceableness قابل استفاده بودن
memorability قابل یادداشت بودن
to hold water قابل قبول بودن
remerkableness قابل ملاحظه بودن
apply قابل اجرا بودن
applying قابل اجرا بودن
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
spring جهیدن قابل ارتجاع بودن
irremovability غیر قابل عزل بودن
springs جهیدن قابل ارتجاع بودن
indigestibility غیر قابل هضم بودن
imperceptibility غیر قابل مشاهده بودن
to be available for delivery at short notice بلافاصله قابل تحویل بودن
irrevocability غیر قابل فسخ بودن
incomprehensibility غیر قابل فهم بودن
fragmentation حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
visibility قابلیت دید قابل رویت بودن
irresistibleness غیر قابل مقاومت بودن سختی
to go down [in a particular way] with somebody برای کسی [به سبک ویژه ای] قابل پذیرش بودن
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
rule of law قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
cases جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
attributing مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attribute مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attributes مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
sensible قابل درک قابل رویت
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
presumable قابل استنباط قابل استفاده
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
combustible قابل سوزش قابل تراکم
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
presentable قابل معرفی قابل ارائه
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
achievable قابل وصول قابل تفریق
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
observable قابل مشاهده قابل گفتن
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
adducible قابل اضهار قابل ارائه
admensuration تقسیم
allocating تقسیم
allocates تقسیم
allocate تقسیم
admeasurement تقسیم
branch تقسیم
apportionment تقسیم
dispensation تقسیم
dispensations تقسیم
branches تقسیم
cleavages تقسیم
cleavage تقسیم
sharing تقسیم
allotments تقسیم
distribution تقسیم
repartition تقسیم
distributions تقسیم
graduator خط تقسیم کن
division تقسیم
dealing تقسیم
divisions تقسیم
allotment تقسیم
divisions عمل تقسیم
administering تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
parting تقسیم تجزیه
frequency division تقسیم فرکانس
division عمل تقسیم
divisions of labour تقسیم کار
dichotomy تقسیم به دو بخش
division of labour تقسیم کار
dichotomies تقسیم به دو بخش
divided تقسیم شده
frequency alloment تقسیم فرکانس
administers تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
zeradivide تقسیم بر صفر
distributing تقسیم کردن
fire distribution تقسیم اتش
distributes تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
division sign نماد تقسیم
shared تقسیم کردن
partings تقسیم تجزیه
allotment پخش تقسیم
junction boxes جعبه تقسیم
junction box جعبه تقسیم
allotments پخش تقسیم
water point نقطه تقسیم اب
frequency distribution تقسیم فرکانس
division تقسیم [ریاضی]
divisive تقسیم کننده
share تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
divider تقسیم کننده
go halves <idiom> تقسیم مساوی
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
divider پرگار تقسیم
divide تقسیم کردن
severability قابلیت تقسیم
intersected تقسیم کردن
divisibility قابلیت تقسیم
intersect تقسیم کردن
scissor قطع تقسیم
subdivisions تقسیم مجدد
subdivision تقسیم مجدد
compartments تقسیم کردن
sharing the market تقسیم بازار
short division تقسیم باختصار
sortition تقسیم با قرعه
divides تقسیم کردن
distribution pannel تابلوی تقسیم
regionalism تقسیم کشوربنواحی
autotomy تقسیم خودبخود
intersects تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
load distribution تقسیم بار
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function تابع تقسیم
divide exception خطای تقسیم
divisional مربوط به تقسیم
clastic تقسیم شونده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com