English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
impunible غیر قابل تنبیه
Other Matches
to incur a punishment تنبیه بر خود وارد اوردن سزاوار تنبیه شدن
talking to تنبیه
wite تنبیه
castigation تنبیه
talking-to تنبیه
punitive تنبیه گر
come-uppance تنبیه
chastiesement تنبیه
penalty تنبیه
penalties تنبیه
punishment تنبیه
repeimand تنبیه
fix تنبیه کردن
culpable <adj.> سزاوار تنبیه
penal <adj.> سزاوار تنبیه
grueling تنبیه کننده
fixes تنبیه کردن
punishable <adj.> سزاوار تنبیه
scourge تنبیه کردن
nunjudicial punishment تنبیه انضباطی
chargeable <adj.> سزاوار تنبیه
actionable <adj.> سزاوار تنبیه
to kiss the rod به تنبیه تن دردادن
disciplinary action تنبیه انضباطی
indictable <adj.> سزاوار تنبیه
corporal punishment تنبیه بدنی
to have it تنبیه شدن
admonishment اخطار تنبیه
gruel تنبیه شدن
castigating تنبیه کردن
disciplinary تنبیه انضباطی
castigates تنبیه کردن
castigated تنبیه کردن
castigate تنبیه کردن
to have ones gruel تنبیه شدن
scourge وسیله تنبیه
punishment تنبیه کردن
basting تنبیه باشلاق
communication of punishment ابلاغ تنبیه
gruelling تنبیه کننده
flog تنبیه کردن
chastising تنبیه کردن
scourage تنبیه کردن
scourage وسیله تنبیه
flogged تنبیه کردن
chastised تنبیه کردن
chastise تنبیه کردن
flogs تنبیه کردن
poinephobia تنبیه هراسی
expiatory punishment تنبیه کفارهای
chastises تنبیه کردن
have it coming <idiom> سزاوار تنبیه بودن
keelhaul سخت تنبیه کردن
ferule گرز تنبیه باچوب
rusticate با اخراج تنبیه کردن
gruel تنبیه فرسوده کردن
I pulled him by the ears. گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
punish تنبیه کردن گوشمال دادن
rattan باعصای خیزران تنبیه کردن
penalizes تاوان دادن تنبیه کردن
punished تنبیه کردن گوشمال دادن
punishes تنبیه کردن گوشمال دادن
to pay out تنبیه کردن تلافی دراوردن
penalises تاوان دادن تنبیه کردن
cartwhip شلاق زدن تنبیه کردن
penalising تاوان دادن تنبیه کردن
horsewhip شلاق زدن تنبیه کردن
penalize تاوان دادن تنبیه کردن
horsewhipped شلاق زدن تنبیه کردن
penalizing تاوان دادن تنبیه کردن
horsewhipping شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhips شلاق زدن تنبیه کردن
penalised تاوان دادن تنبیه کردن
penalized تاوان دادن تنبیه کردن
I didnt have the heart to punish the kid. دلم نیامد بچه را تنبیه کنم
trounces سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounce سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounced سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trouncing سخت زدن بسختی تنبیه کردن
put someone in his or her place <idiom> تنبیه شخص به علت حرف یا رفتار بد
serve someone right <idiom> تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
I went scot - free . خیلی مفت دررفتم ( بدون جریمه یا تنبیه)
impo کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
adducible قابل اضهار قابل ارائه
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
sensible قابل درک قابل رویت
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
observable قابل مشاهده قابل گفتن
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
achievable قابل وصول قابل تفریق
presentable قابل معرفی قابل ارائه
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
presumable قابل استنباط قابل استفاده
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
combustible قابل سوزش قابل تراکم
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
repeimand توبیخ کردن تنبیه کردن
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
amerce کردن تنبیه کردن
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
able قابل
soluble قابل حل
qualified قابل
abler قابل
solvable قابل حل
thorough paced قابل
incapable نا قابل
acceptor قابل
ablest قابل
apt قابل
sensible قابل حس
dissoluble قابل حل
good قابل
capable قابل
enforceable قابل اجراء
imaginable قابل درک
livable قابل معاشرت
livable قابل زندگی
livable قابل زیستن
regrettable قابل تاسف
separable قابل تفکیک
limsy قابل انحناء
limpsy قابل انحناء
judicable قابل قضاوت
justiciable قابل دادرسی
kenspeckle قابل شناسایی
irrigable قابل ابیاری
noticeable قابل توجه
leviable قابل تحمیل
licensable قابل اجازه
irrecusable غیر قابل رد
limit of inflammability حد قابل اشتعال
detectable قابل کشف
open cheque چک قابل انتقال
limpsey قابل انحناء
pursuable قابل تعقیب
justifiable قابل توجیه
liveable قابل زیستن
merchantable قابل معامله
negotiates قابل انتقال
merchantable قابل فروش
negotiating قابل انتقال
eligible قابل انتخاب
adjustable قابل تطبیق
drinkable قابل اشامیدن
selective قابل انتخاب
namable قابل ذکر
multiplicable قابل تکثیر
mibeable قابل استخراج
multipliable قابل تکثیر
minable قابل استخراج
mistakable قابل اشتباه
mobilizable قابل تجهیز
mentionable قابل ذکر
meltable قابل ذوب
negotiated قابل انتقال
liveable قابل معاشرت
inventible قابل جعل
liveable قابل زندگی
trustworthy قابل اعتماد
moveable قابل تغییر
selectively قابل انتخاب
machinable قابل تراش
macroscopic قابل رویت
pivoting قابل چرخش
maintainable قابل نگاهداری
medicable قابل معالجه
omissible قابل حذف
numerable قابل شمارش
enforceable قابل اجرا
nota bene قابل توجه
negotiate قابل انتقال
digestible قابل هضم
moot قابل بحث
registrable قابل ثبت
regulable قابل تعدیل
reimbursable قابل پرداخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com