Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 214 (14 milliseconds)
English
Persian
inexplicable
غیر قابل توضیح
Search result with all words
explicable
قابل توضیح
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
accountable
قابل توضیح
apodeictic
قابل توضیح
apodictic
قابل توضیح
scalar
توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو قابل سنجش با ترازو سنجش مدرج
statable
افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
stateable
افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
accountable
[explicable]
<adj.>
قابل توضیح
comprehensible
<adj.>
قابل توضیح
reasonable
[comprehensible]
<adj.>
قابل توضیح
understandable
<adj.>
قابل توضیح
explicable
<adj.>
قابل توضیح
Other Matches
clarification
توضیح
explanation
توضیح
illustration
توضیح
remarks
توضیح
remarking
توضیح
remarked
توضیح
remark
توضیح
illustrations
توضیح
paraphrase
توضیح
paraphrased
توضیح
elucidation
توضیح
comment
توضیح
commented
توضیح
treatises
توضیح
treatise
توضیح
commenting
توضیح
paraphrases
توضیح
paraphrasing
توضیح
explication
توضیح
explanations
توضیح
expositor
توضیح دهنده
illustrative
توضیح دهنده
explian
توضیح دادن
description of error
توضیح مشکل
defect description
توضیح مشکل
unaccountably
توضیح ناپذیر
unaccountable
توضیح ناپذیر
epexegetically
منباب توضیح
description of error
توضیح خرابی
defect description
توضیح خرابی
fault description
توضیح اشکال
error description
توضیح خرابی
error description
توضیح اشکال
elucidator
توضیح دهنده
fault description
توضیح خرابی
error description
توضیح مشکل
illustrator
توضیح دهنده
description of error
توضیح نقص
account for
توضیح دادن
epexegetically
برای توضیح
illustrating
توضیح دادن
illustrates
توضیح دادن
statements
شرح توضیح
error description
توضیح نقص
explain
توضیح دادن
fault description
توضیح نقص
illustrate
توضیح دادن
explains
توضیح دادن
explaining
توضیح دادن
statement
شرح توضیح
clears
توضیح دادن
fault description
توضیح مشکل
defect description
توضیح عیب
description of error
توضیح عیب
error description
توضیح عیب
fault description
توضیح عیب
defect description
توضیح نقص
illustrators
توضیح دهنده
clear
توضیح دادن
clearer
توضیح دادن
clearest
توضیح دادن
explained
توضیح دادن
inexplicability
توضیح ناپذیری
explicator
توضیح دهنده
gloss
تفصیل توضیح
exponible
توضیح بردار
stating
توضیح دادن
states
توضیح دادن
stated
توضیح دادن
state-
توضیح دادن
state
توضیح دادن
to offer an explanation
توضیح دادن
song and dance
توضیح زاید
explanatorily
منباب توضیح
superscription
توضیح ادرس
step up
<idiom>
توضیح گرفتن
description of error
توضیح اشکال
get across
<idiom>
توضیح دادن
defect description
توضیح اشکال
song and dance
توضیح واضحات
point out
<idiom>
توضیح دادن
proponents
توضیح دهنده طرفدار
to give an account of
گزارش و توضیح دادن
put across
<idiom>
به واضحی توضیح دادن
put
ارائه یا توضیح دادن
illustrates
شرح و توضیح دادن
I do owe you an explanation.
من به شما یک توضیح بدهکارم.
it tells its own tale
نیازمند به توضیح نیست
song and dance
توضیح گریز آمیز
enucleation
توضیح روشن سازی
illustrating
شرح و توضیح دادن
puts
ارائه یا توضیح دادن
putting
ارائه یا توضیح دادن
elucidated
توضیح دادن شفاف
elucidate
توضیح دادن شفاف
elucidating
توضیح دادن شفاف
rationale
توضیح اصول عقاید
spell out
<idiom>
واضح توضیح دادن
ignotum per igno tius
توضیح مجهول با چیزمجهول تر
illustrate
شرح و توضیح دادن
proponent
توضیح دهنده طرفدار
elucidates
توضیح دادن شفاف
unaccounted
حساب نشده فاقد توضیح
clarifying
واضح کردن توضیح دادن
clarifies
واضح کردن توضیح دادن
explicates
تاویل کردن توضیح دادن
explicating
تاویل کردن توضیح دادن
clear up
<idiom>
حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
inexplicit
بطور ضمنی بدون توضیح
clarify
واضح کردن توضیح دادن
explicated
تاویل کردن توضیح دادن
There's no need to elaborate.
نیازی به توضیح اضافی نیست.
rem
REاعلان شروع یک توضیح فرمان
explicate
تاویل کردن توضیح دادن
epexegesis
کلمات افزوده شده برای توضیح
illustratively
چنانکه روشن سازدیا توضیح دهد
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
locus classicus
مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
Could you clarify that for me?
می توانید توضیح بدهید که موضوع از چه قرار است؟
To explain something in detail .
چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
I have to go back a little bit.
[This requires a little background
{explanation}
]
.
این نیاز به کمی پیش زمینه
[توضیح بیشتر]
دارد.
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
Let me back up and explain how ...
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
bells and whistles
یک توضیح غیر رسمی ازویژگیهای بیشتر یک سیستم کامپیوتری که شامل گرافیک نمایش رنگی
backus naur form
قرارداد ثبت شدهای که برای توضیح نحو یک زبان برنامه نویسی استفاده میشود
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
sensible
قابل درک قابل رویت
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
achievable
قابل وصول قابل تفریق
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
annotation
توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
annotations
توضیح یا توجه در برنامه در مورد نحوه اجرای برنامه
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
dangerous goods by road agreement
موافقتنامه بین کشورهای اروپایی که در ان درخصوص وسیله حمل نحوه بسته بندی و مشخصات وسیله حمل ونقل توضیح لازم داده شده است
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
sensible
قابل حس
good
قابل
incapable
نا قابل
dissoluble
قابل حل
apt
قابل
qualified
قابل
acceptor
قابل
able
قابل
abler
قابل
ablest
قابل
soluble
قابل حل
solvable
قابل حل
thorough paced
قابل
capable
قابل
drinkable
قابل اشامیدن
writable
قابل درج
selective
قابل انتخاب
maintainable
قابل نگاهداری
evaporable
قابل تبخیر
transformative
قابل تغییر
transmutable
قابل تبدیل
discountable
قابل کسر
dirigible
قابل هدایت
transmutative
قابل تبدیل
excludable
قابل استثناء
diminishable
قابل کاستن
evocable
قابل احضار
discriminable
قابل تمیز
selectively
قابل انتخاب
multiplicable
قابل تکثیر
transmissive
قابل انتقال
transferable
قابل انتقال
exactable
قابل مطالبه
displaceable
قابل تغییر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com