Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English
Persian
to be out of all proportion to something
غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
Other Matches
to be incredulous of anything
نسبت به چیزی شکاک بودن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to bear comparison with
قابل مقایسه بودن با
to stand comparison with
قابل مقایسه بودن با
proportions
اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
proportion
اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
to be kind to...
مهربان بودن نسبت به ....
to stick together
نسبت بیکدیگروفادار بودن
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
knot ratio
نسبت تعداد گره
[این کسر جهت مقایسه تراکم گره در طول و عرض بافت بکار رفته و عاملی جهت تعیین قیمت فرش می باشد.]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
allergy
حساسیت نسبت به چیزی
[پزشکی]
diathesis
تمایل یا حساسیت نسبت به چیزی
case sensitive
حساس نسبت به بزرگ یاکوچک بودن حرف
ascription
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
indifference to any thing
خون سردی یا بی علاقگی نسبت به چیزی
born-again
دارای اعتقاد بازیافته نسبت به چیزی
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
to contrast
[with]
مقایسه کردن با
[برابرکردن برای مقایسه]
del credere
ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
case sensitive search
جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
usher
طلیعه چیزی بودن
stand for
علامت چیزی بودن
hanker
ارزومند چیزی بودن
ushered
طلیعه چیزی بودن
hankered
ارزومند چیزی بودن
to be on the outside
در بیرون
[چیزی]
بودن
to be nutty upon anything
شیفته چیزی بودن
to agree on something
موافق بودن با چیزی
attending
درپی چیزی بودن
attend
درپی چیزی بودن
to be cross about something
دلخور بودن از چیزی
sensitivities
حساس بودن به چیزی
to be culpable for something
مجرم به چیزی بودن
ushering
طلیعه چیزی بودن
ushers
طلیعه چیزی بودن
sensitivity
حساس بودن به چیزی
attends
درپی چیزی بودن
to bein chase anything
درتعقیب چیزی بودن
to be behind it
پشت چیزی بودن
To know something by heart.
چیزی را حفظ بودن
owns
صاحب چیزی بودن
owning
صاحب چیزی بودن
owned
صاحب چیزی بودن
own
صاحب چیزی بودن
take on
<idiom>
بدنبال چیزی بودن
down on (someone)
<idiom>
از چیزی عصبانی بودن
to have something at one's disposal
صاحب چیزی بودن
side with
<idiom>
عاشق چیزی بودن
to have something
صاحب چیزی بودن
triples
سه برابر چیزی بودن
to have something
دارای چیزی بودن
tripling
سه برابر چیزی بودن
tripled
سه برابر چیزی بودن
to have something at one's disposal
دارای چیزی بودن
hankers
ارزومند چیزی بودن
to have something
مالک چیزی بودن
triple
سه برابر چیزی بودن
to have something at one's disposal
مالک چیزی بودن
to take care of somebody
[something]
مراقب کسی
[چیزی]
بودن
take care of
<idiom>
مراقب چیزی یا کسی بودن
to be dependent on somebody
[something]
تابع بودن به کسی
[چیزی]
to depend on somebody
[something]
تابع بودن به کسی
[چیزی]
to look like the real thing
مانند چیزی واقعی بودن
have dibs on
<idiom>
درخط استفاده از چیزی بودن
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
to rely on somebody
[something]
تابع بودن به کسی
[چیزی]
to rely on somebody
[something]
وابسته بودن به کسی
[چیزی]
to be dependent on somebody
[something]
وابسته بودن به کسی
[چیزی]
to depend on somebody
[something]
وابسته بودن به کسی
[چیزی]
to be reliant on somebody
[something]
وابسته بودن به کسی
[چیزی]
to be reliant on somebody
[something]
محتاج بودن به کسی
[چیزی]
to rely on somebody
[something]
محتاج بودن به کسی
[چیزی]
to be dependent on somebody
[something]
محتاج بودن به کسی
[چیزی]
to depend on somebody
[something]
محتاج بودن به کسی
[چیزی]
to be reliant on somebody
[something]
تابع بودن به کسی
[چیزی]
to think
[of]
[به]
فکر
[کسی یا چیزی]
بودن
To care for something . To be involved in something .
درقید وبند چیزی بودن
to be a dead duck
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
nibble at
در قبول چیزی دودل بودن
To be crazy about someone (something).
دیوانه کسی ( چیزی ) بودن
leverage
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
to be mad at somebody
[something]
از دست کسی
[چیزی]
عصبانی بودن
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
stick around
تاخیر کردن بانتظار چیزی بودن
to be vigilant about something
هوشیار
[گوش بزنگ]
بودن به چیزی
beseeches
درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
to look forward to something excitedly
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
to feverishly look forward to something
با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
beseeched
درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
beseech
درجستجوی چیزی بودن التماس کردن
liftjet
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
ustulation
عمل بودن یا خشکاندن چیزی پیش ازساییدن
subtend
در زیر چیزی بسط یافتن شامل بودن
to be the obvious thing
[for somebody or something]
آشکار
[بدیهی]
بودن
[برای کسی یا چیزی]
to be tied up in something
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
attributable
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
underlies
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlie
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlain
در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
forbidden fruit
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
forbidden fruits
چیزی که به واسطه ممنوع بودن انسان بدان ارزو میکند
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
nationallism
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
feasability study
مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
comparison
مقایسه
analogies
مقایسه
collation
مقایسه
collations
مقایسه
resemblance
مقایسه
analogy
مقایسه
datum line
خط مقایسه
comparisons
مقایسه
contrasts
مقایسه کردن
comparison operator
عملگر مقایسه
contrasted
مقایسه کردن
contrasting
مقایسه کردن
contrast
مقایسه کردن
comparableness
قابلیت مقایسه
incommensurable
مقایسه ناپذیر
compare
مقایسه کردن
comparator
مقایسه کننده
incomparability
مقایسه ناپذیری
compared
مقایسه کردن
even parity
مقایسه زوج
parity error
غلط مقایسه
refrence
مبنای مقایسه
comparatively
بطور مقایسه
assimilatc
مقایسه نمودن
datum
سطح مقایسه
parity bit
بیت مقایسه
parity error
خطای مقایسه
incomparable
غیرقابل مقایسه
incomparable
مقایسه ناپذیر
cf
مقایسه شود
analogous
قابل مقایسه
comparing
مقایسه کردن
compares
مقایسه کردن
parity checking
بازبینی مقایسه
logical comparison
مقایسه منطقی
comparison
روش مقایسه
comparisons
روش مقایسه
odd parity
مقایسه فرد
to draw comparisons
مقایسه کردن
to make comparisons
مقایسه کردن
frequency comparison
مقایسه فرکانس
no parity
عدم مقایسه
between
دربین درمقام مقایسه
by comparison
وقتی مقایسه می شوند
a comparison of the brain to a computer
مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
incomparably
بطور غیرقابل مقایسه
comparative philology
علم مقایسه زبانها
incomparability
غیر قابل مقایسه
comparably
بطور قابل مقایسه
A comparison of theory and practice.
مقایسه ای از نظری و عمل.
comparative gage
دستگاه مقایسه کننده
tape comparator
مقایسه کننده نوار
paired comparisons method
روش مقایسه جفتی
table comparator
مقایسه کننده نوارها
a beauty and an elegance beyond
[ without]
compare
زیبایی و ظرافتی بی مقایسه
Next to you I'm slim.
در مقایسه با تو من لاغر هستم.
measure
مقایسه کردن سنجش
to compare oppsites
چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
comparator
وسیله انجام مقایسه
measure
1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
priorities
اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
to drow a p between two
دوچیزراباهم مقایسه یاتشبیه کردن
priority
اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
relative
آنچه با دیگری مقایسه شود
VBScript
مقایسه شود با JAVA SCRIPT
That's a poor comparison.
این مقایسه ای نا مناسب است.
a comparison of men's salaries with those of women
مقایسه حقوق مردان با زنان
parity error
اشتباه مقایسه خطای توازن
comparable
قابل مقایسه مانند کردنی
relational database
نشانهای که دو موضوع را مقایسه میکند
relational database management system
نشانهای که دو موضوع را مقایسه میکند
not a patch on
به هیچ طرف مقایسه نیست با
comparable
قابلیت مقایسه قیاس پذیر
comparable
آنچه قابل مقایسه نیست
document comparison utility
برنامه کمکی مقایسه مدارک
a comparison between European and Japanese schools
مقایسه ای بین مدارس اروپایی و ژاپنی
cost effectiveness
سودمندبودن بیشتربودن درامد در مقایسه باهزینه ها
job
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
jobs
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
Today's weather is mild by comparison.
در مقایسه هوای امروز ملایم است.
The comparison is misleading
[flawed]
.
مقایسه گمراه کننده
[ ناقص ]
است.
index number
مقایسه حجم در بعضی مواقع با عدد شاخص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com