Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
factorize
فاکتور گیری کردن
Other Matches
factorization
فاکتور گیری
blocking factor
فاکتور بلاکه کردن
invoices
فاکتور
BS
فاکتور
factor
فاکتور
invoiced
فاکتور
invoice
فاکتور
invoicing
فاکتور
voucher
فاکتور
vouchers
فاکتور
bill of sale
فاکتور
factors
فاکتور
invoicing
فاکتور نوشتن
invoice
فاکتور نوشتن
proforma
پیش فاکتور
list price
قیمت فاکتور
invoiced
فاکتور نوشتن
gas factor
فاکتور گاز
factor
سازنده فاکتور
factors
سازنده فاکتور
earthquake factor
فاکتور زلزله
proforma invoice
پیش فاکتور
invoices
فاکتور نوشتن
skip factor
فاکتور یا عامل نمو
invoicing
فاکتور فروش صورتحساب
invoices
فاکتور فروش صورتحساب
facture
فاکتور صورت حساب
invoiced
فاکتور فروش صورتحساب
invoice
فاکتور فروش صورتحساب
blocking factor
فاکتور بلوک بندی
mu
فاکتور شدت نیروی لامپ الکترونی
fasted
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fasts
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fastest
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoot
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoots
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
pitch
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pitches
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
ensues
پی گیری کردن
ensued
پی گیری کردن
ensue
پی گیری کردن
decoppering
مس گیری کردن
follow up
پی گیری کردن
retire
کناره گیری کردن
prevented
پیش گیری کردن
To remove the stains .
لکه گیری کردن
prevents
پیش گیری کردن
secedes
کناره گیری کردن
target
هدف گیری کردن
targetted
هدف گیری کردن
targetting
هدف گیری کردن
targets
هدف گیری کردن
targeting
هدف گیری کردن
preventing
پیش گیری کردن
to seclude oneself
کناره گیری کردن
seceding
کناره گیری کردن
decarbonize
کاربن گیری کردن
decarbonate
کاربن گیری کردن
refueled
سوخت گیری کردن
targeted
هدف گیری کردن
deburr
پلیسه گیری کردن
prevent
پیش گیری کردن
preclude
پیش گیری کردن
measure
اندازه گیری کردن
precluded
پیش گیری کردن
precluding
پیش گیری کردن
precludes
پیش گیری کردن
throw up
کناره گیری کردن از
emendate
غلط گیری کردن
crack down on
<idiom>
سخت گیری کردن
refuel
سوخت گیری کردن
over refine
زیادنکته گیری کردن
shells
سبوس گیری کردن
to keep one's distance
کناره گیری کردن
to give wide berth to
کناره گیری کردن از
shelling
سبوس گیری کردن
shell
سبوس گیری کردن
retires
کناره گیری کردن
cavils
خرده گیری کردن
cavilled
خرده گیری کردن
caviling
خرده گیری کردن
caviled
خرده گیری کردن
cavil
خرده گیری کردن
caulk
بتونه گیری کردن
emending
غلط گیری کردن
fueled
سوخت گیری کردن
fuels
سوخت گیری کردن
fuel
سوخت گیری کردن
fuelling
سوخت گیری کردن
refuelling
سوخت گیری کردن
point
هدف گیری کردن
intercept
جلو گیری کردن
dry-clean
لکه گیری کردن
emends
غلط گیری کردن
proofreading
غلط گیری کردن
emended
غلط گیری کردن
dry-cleaned
لکه گیری کردن
dry-cleaning
لکه گیری کردن
fuelled
سوخت گیری کردن
to split hairs
نکته گیری کردن
refueling
سوخت گیری کردن
dry-cleans
لکه گیری کردن
to take measures
اندازه گیری کردن
proofreads
غلط گیری کردن
tup
جفت گیری کردن
proofread
غلط گیری کردن
hold aloof
کناره گیری کردن
refuels
سوخت گیری کردن
emend
غلط گیری کردن
intercepting
جلو گیری کردن
fussiness
ایراد گیری کردن
intercepted
جلو گیری کردن
secede
کناره گیری کردن
seceded
کناره گیری کردن
intercepts
جلو گیری کردن
dry cleanse
لکه گیری کردن
desalt
نمک گیری کردن از
petrol
بنزین گیری کردن
ranging
قلق گیری کردن
refuelled
سوخت گیری کردن
fuelled
تقویت سوخت گیری کردن
fuel
تقویت سوخت گیری کردن
fuelling
تقویت سوخت گیری کردن
hypercriticize
زیاده خرده گیری کردن
to throw up
کناره گیری کردن از استعفادادن از
to snuff out
در نتیجه گل گیری خاموش کردن
to keep oneself to oneself
کناره گیری ازمردم کردن
to retire in to oneself
از جامعه کناره گیری کردن
intercross
تقاطع کردن جفت گیری
fuels
تقویت سوخت گیری کردن
fueled
تقویت سوخت گیری کردن
meter
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
carp
از روی خرده گیری صحبت کردن
interceding
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede
میانجی شدن میانه گیری کردن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
intercedes
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded
میانجی شدن میانه گیری کردن
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
abdicating
کناره گیری کردن استعفا دادن
metres
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
abdicates
کناره گیری کردن استعفا دادن
metre
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
mated
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
mates
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
aim
قصد داشتن هدف گیری کردن
aimed
قصد داشتن هدف گیری کردن
aims
قصد داشتن هدف گیری کردن
meters
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
mate
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
abdicate
کناره گیری کردن استعفا دادن
abdicated
کناره گیری کردن استعفا دادن
fuss
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussed
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fusses
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
to send in one's papers
کناره گیری از کار کردن استعفا دادن
outbreed
جفت گیری کردن انواع مختلف جانوران
dispart
شکاف مگسک هدف گیری کردن تفنگ
to correct yhe press
چیز چاپ شده غلط گیری کردن
to be round with any one
با کسی رک حرف زدن وسخت گیری کردن
to retire from
[to]
a place
از
[به]
جایی کناره گیری کردن
[یا منزوی شدن]
methodize
در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن
meter
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metres
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
meters
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
zeros
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
zero
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
metre
اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
zeroes
قلق گیری کردن تنظیم درجه جنگ افزار
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
counter flood
اب گیری ضد انحراف ناو متعادل کردن ناو با پر کردن مخازن ان
batches
اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
range
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
batch
اندازه گیری و وزن کردن شن ماسه سیمان و اب برای مخلوط بتن
ranges
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
ranged
تنظیم تیرکردن یا قلق گیری کردن شعاع عمل هواپیما یاخودرو
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
selective clock stetching
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
lineup
اماده ومجهز کردن ترتیب جای بازیکنان فوتبال طرز قرار گیری
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
measuring converter
مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging
اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
with the utmost rigour
با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
deoxygenate
اکسیژن گیری کردن از فاقد اکسیژن کردن
sight adjustment
تنظیم دستگاه نشانه روی تنظیم زاویه یاب قلق گیری کردن
point voting system
سیستم رای گیری عددی سیستم رای گیری امتیازی
compression molding process
فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
declinating station
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com