Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 167 (12 milliseconds)
English
Persian
cumulative frequency
فراوانی متراکم
Other Matches
augmentative
متراکم شونده متراکم کننده
aggregates
متراکم متراکم ساختن
aggregate
متراکم متراکم ساختن
lashongs
فراوانی
frequency
فراوانی
flush
فراوانی
flushes
فراوانی
plenitude
فراوانی
plenteousness
فراوانی
lavishing
فراوانی
lavishes
فراوانی
lavished
فراوانی
lavish
فراوانی
effusiveness
فراوانی
plentitude
فراوانی
profuseness
فراوانی
rampancy
فراوانی
redundance
فراوانی
rifeness
فراوانی
flushing
فراوانی
frequencies
فراوانی
generously
به فراوانی
exuberance
فراوانی
plentifulness
فراوانی
abundance ratio
فراوانی
ampleness
فراوانی
amphleness
فراوانی
affluence
فراوانی
abundance
فراوانی
super abundance
فراوانی
profusion
فراوانی
abondance
فراوانی
accumulated frequency
فراوانی تجمعی
accumulated frequency
فراوانی تراکمی
frequency distribution
توزیع فراوانی
amplitude
فراخی فراوانی
absolute frequency
فراوانی مطلق
frequency curve
منحنی فراوانی
feracity
باراوری فراوانی
collision frequency
فراوانی برخورد
abundance
نسبت فراوانی
luxuriance
فراوانی پربرکتی
bountifully
بطور فراوانی
abundance ratio
نسبت فراوانی
plenty
فراوانی بسیاری
plentifulyear
سال فراوانی
Excess Distribution
توزیع فراوانی
frequency
فراوانی تردد
frequencies
فراوانی تردد
affluence
فراوانی ثروت
redundancies
زائد فراوانی
gluts
فراوانی وفور
gluts
فراوانی کالا
glut
فراوانی وفور
natural abundace
فراوانی طبیعی
glut
فراوانی کالا
redundancy
زائد فراوانی
expected frequency
فراوانی مورد انتظار
cumulative frequency distribution
توزیع فراوانی تراکمی
abundantly
به فراوانی بحد وفور
superfluity
فراوانی بیش ازحد
agglomerative
متراکم
accumulated
متراکم
compacted
متراکم
densest
متراکم
compacting
متراکم
compacts
متراکم
denser
متراکم
cumulative
متراکم
cumulative distribution
متراکم
leak proof
متراکم
compressed
متراکم
cumulous
متراکم
dense
متراکم
compact
متراکم
compactness
متراکم
I benefited greatly from the english course.
از کلاس انگلیسی استفاده فراوانی بردم .
combustor
متراکم کننده
massy
متراکم غلیظ
incompact
غیر متراکم
densify
متراکم کردن
dense list
لیست متراکم
dense binary code
رمزدودویی متراکم
data aggregate
دادههای متراکم
compressed air
هوای متراکم
compacted
متراکم کردن
comperssion capacitor
خازن متراکم
voluminous
متراکم انبوه
condensing
متراکم کردن
condensing
همچگال متراکم
condenses
همچگال متراکم
compact
متراکم کردن
condense
متراکم کردن
condense
همچگال متراکم
compacting
متراکم کردن
compressing
متراکم کردن
compress
متراکم کردن
compacts
متراکم کردن
jam
متراکم کردن
jammed
متراکم کردن
jams
متراکم کردن
compresses
متراکم کردن
compressors
متراکم کننده
compressor
متراکم کننده
condenses
متراکم کردن
agglomerate
متراکم شدن
accumulated capital
سرمایه متراکم
compaction
متراکم کردن
condensed mercurytemperature
دمای جیوه متراکم
supercharge
متراکم کردن مقدماتی
supercharger
پیش متراکم کننده
clogs
متراکم وانباشته کردن
heavily overcast
ابری متراکم
[هواشناسی]
trust fund
وجوه متراکم شده
clogged
متراکم وانباشته کردن
eluvium
خاک باداورده و متراکم
packs
متراکم کردن فشردن
cumulous
مانند ابرهای متراکم
pack
متراکم کردن فشردن
clog
متراکم وانباشته کردن
data compression
متراکم سازی داده ها
gas compressor
متراکم کننده هوا
data aggregate
متراکم سازی داده ها
soil consolidation
متراکم کردن خاک
air compresser
دستگاهی که هوا را متراکم میکند
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
cumuli
ابر متراکم و روی هم انباشته
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
wilson cloud
نوعی ابر غلیظ و متراکم
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
compression
بهم فشردگی متراکم سازی
cumulus
ابر متراکم و روی هم انباشته
accumulated dividend
سود سهام متراکم شده
planosol
گل سفید نرم و متراکم فلات
over consolidated clay
خاک رس متراکم شده باپیشفشردگی
compaction
فشرده سازی متراکم کردن
laminated product
تولید ماده متراکم متورق
compressed gas cylinder
سیلندر محتوی گاز متراکم
grouter
دستگاه متراکم کننده سیمان
coke pusher
دستگاه متراکم کننده ذغال کک
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
chert
نوعی سنگ چخماق که ریزدانه و متراکم است
glomerule
خوشه متراکم ازمویرگهای کوچک و بافتهای حیوانی و غیره
charge neutrality
تساوی تقریبی ذرات مثبت ومنفی در شارههای متراکم
provident fund
وجوه متراکم شده برای تامین مالی دوره بازنشستگی
roller
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers
دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
cumulo nimbus
ابرهای بسیار بزرگ متراکم که قسمتهای فوقانی انها به استراتوسفر میرسد
crunching
متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
compressive strength
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
data compression
متراکم سازی داده ها فشردگی داده ها
compressors
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
compressor
دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
congest
متراکم کردن گرفته کردن
amass
توده کردن متراکم کردن
compresses
خلاصه کردن متراکم کردن
compressing
خلاصه کردن متراکم کردن
amassed
توده کردن متراکم کردن
compress
خلاصه کردن متراکم کردن
amasses
توده کردن متراکم کردن
amassing
توده کردن متراکم کردن
to get clogged
مسدود شدن
[بسته شدن ]
[متراکم وانباشته شدن]
retained earnings
درامدهای تقسیم نشده درامدهای متراکم- شده درامدهای نگهداری شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com