English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English Persian
pervade فراوان یا شایع بودن
pervaded فراوان یا شایع بودن
pervades فراوان یا شایع بودن
pervading فراوان یا شایع بودن
Other Matches
go about شایع بودن
be going about شایع بودن
abounding فراوان بودن
abounded فراوان بودن
exuberate فراوان بودن
teeming فراوان بودن
teems فراوان بودن
abounds فراوان بودن
teem فراوان بودن
abound فراوان بودن
infested فراوان بودن در
infest فراوان بودن در
teemed فراوان بودن
infests فراوان بودن در
infesting فراوان بودن در
superabound زیاد فراوان بودن
overabound بیش از اندازه فراوان بودن
easy money پول فراوان ترکیب نرخ پایین بهره وموجودی فراوان اعتبار
rife شایع
regnant شایع
prevalent شایع
rampant شایع
currents شایع
incidents شایع
incident شایع
current شایع
propagation شایع کردن
to set in شایع شدن
prevailed شایع شدن
prevail شایع شدن
prevails شایع شدن
spreader شایع کننده
to bruit abroad شایع کردن
prevalently بطور شایع
to break out شایع شدن
to take air شایع شدن
widespread شایع همه جا منتشر
widespreading شایع همه جا منتشر
It is rumored that... به قراری که شایع است...
As rumor has it . بقراری که شایع است
Rumor has it ... به قراری که شایع است...
There is a rumor ... به قراری که شایع است...
reportedly بطوری که شایع است
prevailingly بطور شایع یا غالب
enphytotic بیماری همه گیر شایع
copious فراوان
in abundance فراوان
plentifully فراوان
abundant فراوان
oodles فراوان
profuse فراوان
galore فراوان
unsparing فراوان
foison فراوان
all out فراوان
affluent فراوان
in galore فراوان
an abundance of فراوان
superabundant فراوان
plentiful فراوان
prolific فراوان
richly فراوان
fulsome فراوان
exuberantly فراوان
oodlins فراوان
plenty فراوان
excessive فراوان
feracious فراوان
redun dantly فراوان
exuberant فراوان
redundantly فراوان
luxuriant vegetation گیاهان فراوان
superrabundant زیاد فراوان
bounteous باسخاوت فراوان
cretaceous دارای گچ فراوان
post haste با شتاب فراوان
amply بطور فراوان
rampant vegetation گیاهان فراوان
overflowing فراوان ریزش
ample فراوان مفصل
abundantly بطور فراوان
rife فراوان عادی
it smells of the lamp با زحمت فراوان
feisty فراوان چابک
very چندان فراوان
lots بسیار فراوان
foison محصول فراوان
f. money پول فراوان
plenty of rain باران فراوان
abound in فراوان داشتن
abound with فراوان داشتن
abundant element عنصر فراوان
rampant فراوان حکمفرما
a copious choice of food and drink غذا و نوشیدنی فراوان
luxuriance شکوه وجلال فراوان
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
copiously فراوان زیاد مفصلا
here is bread in plenty نان فراوان داریم
to have plenty of time وقت فراوان داشتن
shock head دارای موی فراوان
grow rife فراوان یا متداول شدن
he is f. of money پول فراوان دارد
post haste بسرعت شتاب فراوان
in deepest sympathy با دلسوزی بسیار فراوان
luxuriated فراوان شدن وفور یافتن
luxuriating فراوان شدن وفور یافتن
labor rich country کشور با نیروی کار فراوان
with much pains با رنج فراوان با زحمات بسیار
overrefinement تهذیب بسیار اراستگی فراوان
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
luxuriates فراوان شدن وفور یافتن
slather مقدار فراوان بیش ازاندازه
luxuriate فراوان شدن وفور یافتن
it is a in terms پرازاصطلاحات است اصطلاعات فراوان دارد
Joyedevivre لذت فراوان زندگی [ریشه فرانسوی]
shock headed انبوه گیسو دارای موی فراوان
Ferdowsi is held in the greatest respect. فردوسی مورد احترام فراوان است
wisha برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
social disease بیماریهای مقاربتی بیماریهای شایع در اجتماع
it is of a wide distribution در خیلی جاها پیدا میشود بسیار فراوان است
Vistory was dearly bought . پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
Mahogany was once abundant [prolific] in the tropical forests. یک موقعی چوب ماهون در جنگل های استوایی فراوان بود.
jam session اجرای اهنگهای طرب انگیز بوسیله ارکسترهای بزرگ و نوازندگان فراوان
opens تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
opened تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
Perspex خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
open تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
phenolic epoxy خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
include شامل بودن متضمن بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
agree متفق بودن همرای بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
moon سرگردان بودن اواره بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com