Total search result: 283 (23 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to part the hair |
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن |
|
|
Search result with all words |
|
deposit |
: ته نشین کردن گذاشتن |
deposit |
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن |
deposits |
: ته نشین کردن گذاشتن |
deposits |
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن |
auction |
حراج کردن بمزایده گذاشتن |
auctioned |
حراج کردن بمزایده گذاشتن |
auctioning |
حراج کردن بمزایده گذاشتن |
auctions |
حراج کردن بمزایده گذاشتن |
cut |
عبور کردن گذاشتن |
cuts |
عبور کردن گذاشتن |
corner |
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به |
cornering |
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به |
corners |
گوشه دار کردن گوشه گذاشتن به |
in |
:درمیان گذاشتن جمع کردن |
in- |
:درمیان گذاشتن جمع کردن |
applies |
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن |
apply |
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن |
applying |
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن |
wad |
کپه کردن لایی گذاشتن |
wads |
کپه کردن لایی گذاشتن |
accumulate |
روی هم گذاشتن متراکم کردن |
accumulates |
روی هم گذاشتن متراکم کردن |
accumulating |
روی هم گذاشتن متراکم کردن |
have |
صرف کردن گذاشتن |
having |
صرف کردن گذاشتن |
lodge |
گذاشتن تسلیم کردن |
lodged |
گذاشتن تسلیم کردن |
lodges |
گذاشتن تسلیم کردن |
stead |
گذاشتن حمایت کردن |
arrange |
قرار گذاشتن سازمند کردن |
arranged |
قرار گذاشتن سازمند کردن |
arranges |
قرار گذاشتن سازمند کردن |
arranging |
قرار گذاشتن سازمند کردن |
louse |
شپش گذاشتن شپشه کردن |
swindle |
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن |
swindled |
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن |
swindles |
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن |
heed |
محل گذاشتن به ملاحظه کردن |
heeded |
محل گذاشتن به ملاحظه کردن |
heeding |
محل گذاشتن به ملاحظه کردن |
heeds |
محل گذاشتن به ملاحظه کردن |
deteriorate |
خراب کردن روبزوال گذاشتن |
deteriorated |
خراب کردن روبزوال گذاشتن |
deteriorates |
خراب کردن روبزوال گذاشتن |
deteriorating |
خراب کردن روبزوال گذاشتن |
affect |
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی |
affects |
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی |
stake |
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن |
staked |
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن |
stakes |
شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن |
inset |
افزودن اضافه کردن گذاشتن |
insets |
افزودن اضافه کردن گذاشتن |
skirt |
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به |
skirted |
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به |
skirts |
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به |
fix |
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن |
fixes |
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن |
insert |
داخل کردن در میان گذاشتن |
insert |
گذاشتن جاسازی کردن |
inserting |
داخل کردن در میان گذاشتن |
inserting |
گذاشتن جاسازی کردن |
inserts |
داخل کردن در میان گذاشتن |
inserts |
گذاشتن جاسازی کردن |
adventure |
درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن |
adventures |
: درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن |
dumbfound |
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن |
dumfound |
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن |
emplace |
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن |
emplacement |
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن |
lay down |
فدا کردن گذاشتن |
reefknot |
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن |
reship |
دوباره در کشتی گذاشتن دوباره حمل کردن |
superinduce |
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن |
the setting of a gem |
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری |
to hang up |
معطل کردن مسکوت گذاشتن |
to put a way childish |
صرف کردن گرو گذاشتن |
to put together |
بکب کردن پیش هم گذاشتن |
to shut up |
حبس کردن درصندوق گذاشتن |
to soak out the salt of |
توی اب گذاشتن وکم نمک کردن |
To trample upon justice. To be unfair. |
پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن ) |
cook up <idiom> |
اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن |
rat race <idiom> |
رها کردن ،تنها گذاشتن |
Other Matches |
|
lay off <idiom> |
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن |
run into <idiom> |
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر |
lids |
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن |
lid |
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن |
To leave behinde. |
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن ) |
to leave someone in the lurch |
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن |
lay |
گذاشتن |
leaving |
گذاشتن |
To be gettingh on in years. |
پا به سن گذاشتن |
infiltrating |
گذاشتن |
teasing |
سر به سر گذاشتن |
let |
گذاشتن |
lets |
گذاشتن |
loads |
گذاشتن |
put |
گذاشتن |
letting |
گذاشتن |
lays |
گذاشتن |
take in |
تو گذاشتن |
to trample on |
گذاشتن |
misplace |
جا گذاشتن |
to take in |
تو گذاشتن |
getting on in years |
پا به سن گذاشتن |
load |
گذاشتن |
leave |
گذاشتن |
to run in |
تو گذاشتن |
placement |
گذاشتن |
infiltrated |
گذاشتن |
to lay it on with a trowel |
گذاشتن |
place |
گذاشتن |
infiltrate |
گذاشتن |
places |
گذاشتن |
placing |
گذاشتن |
apostrophize |
گذاشتن |
run home |
جا گذاشتن |
question answer |
در صف گذاشتن |
inculcated |
پا گذاشتن |
puts |
گذاشتن |
go on <idiom> |
گذاشتن |
inculcating |
پا گذاشتن |
ti turn in |
تو گذاشتن |
infiltrates |
گذاشتن |
inculcate |
پا گذاشتن |
inculcates |
پا گذاشتن |
mislaid |
جا گذاشتن |
mislaying |
جا گذاشتن |
mislays |
جا گذاشتن |
to pickle a rod for |
گذاشتن |
putting |
گذاشتن |
placements |
گذاشتن |
mislay |
جا گذاشتن |
bordered |
حاشیه گذاشتن |
bordering |
لبه گذاشتن |
enchase |
در نگین گذاشتن |
to set a trap |
تله گذاشتن |
pledging |
رهن گذاشتن |
bordering |
حاشیه گذاشتن |
pledges |
رهن گذاشتن |
reserving |
کنار گذاشتن |
legates |
بارث گذاشتن |
cleck |
تخم گذاشتن |
embed |
کار گذاشتن |
fixes |
کار گذاشتن |
embeds |
کار گذاشتن |
shutters |
پرده گذاشتن |
suspends |
مسکوت گذاشتن |
border |
لبه گذاشتن |
legate |
بارث گذاشتن |
border |
حاشیه گذاشتن |
to set down |
بزمین گذاشتن |
bordered |
لبه گذاشتن |
installs |
کار گذاشتن |
suspending |
مسکوت گذاشتن |
to put down |
فرو گذاشتن |
enframe |
درقاب گذاشتن |
line out |
با خط علامت گذاشتن |
file |
صف درپرونده گذاشتن |
cup |
فنجان گذاشتن |
lays |
کار گذاشتن |
to put a way |
کنار گذاشتن |
pledge |
رهن گذاشتن |
to put by |
کنار گذاشتن |
hang up |
معوق گذاشتن |
to put in pledge |
گرو گذاشتن |
to put up to a |
بمزایده گذاشتن |
to put up forsale |
بمزایده گذاشتن |
shutter |
پرده گذاشتن |
encradle |
درگهواره گذاشتن |
strands |
تنها گذاشتن |
cupped |
فنجان گذاشتن |
pledged |
رهن گذاشتن |
installing |
کار گذاشتن |
reserves |
کنار گذاشتن |
reserve |
کنار گذاشتن |
filed |
صف درپرونده گذاشتن |
to beat back |
عقب گذاشتن |
to sell by a |
بمزایده گذاشتن |
hang-ups |
معوق گذاشتن |
hang-up |
معوق گذاشتن |
lay |
کار گذاشتن |
install |
کار گذاشتن |
tip |
نوک گذاشتن |
enshrine |
درزیارتگاه گذاشتن |
fix |
کار گذاشتن |
cups |
فنجان گذاشتن |
strand |
تنها گذاشتن |
dotting |
نقطه گذاشتن |
hatched |
تخم گذاشتن |
hatch |
تخم گذاشتن |
vowelize |
واکه گذاشتن |
walk out on |
قال گذاشتن |
overtop |
عقب گذاشتن |
oviposit |
تخم گذاشتن |
welch |
کلاه گذاشتن |
prices |
قیمت گذاشتن |
price |
قیمت گذاشتن |
put in (time) <idiom> |
وقت گذاشتن |
tipping |
نوک گذاشتن |
window dress |
بنمایش گذاشتن |
hatches |
تخم گذاشتن |
dot |
نقطه گذاشتن |
badger |
:سربسر گذاشتن |
badgered |
:سربسر گذاشتن |
badgering |
:سربسر گذاشتن |
queues |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
badgers |
:سربسر گذاشتن |
to spin yarns |
صفحه گذاشتن |
queueing |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
queued |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
to invent stories |
صفحه گذاشتن |
queue |
در صف گذاشتن در صف ایستادن |
over run |
زیر پا گذاشتن |
trust |
امانت گذاشتن |
trust |
ودیعه گذاشتن |
trusted |
امانت گذاشتن |
put on rudder |
سکان گذاشتن |
cramp |
درقید گذاشتن |
cramps |
درقید گذاشتن |
enclose |
درمیان گذاشتن |
encloses |
درمیان گذاشتن |
enclosing |
درمیان گذاشتن |
to set by |
کنار گذاشتن |
put aside |
کنار گذاشتن |
invests |
سرمایه گذاشتن |
investing |
سرمایه گذاشتن |
invested |
سرمایه گذاشتن |
scale |
مقیاس گذاشتن |
dew ret |
زیرشبنم گذاشتن |
put out to interest |
به بهره گذاشتن |
trusted |
ودیعه گذاشتن |
trusts |
امانت گذاشتن |
trusts |
ودیعه گذاشتن |
space |
فاصله گذاشتن |
stipulation |
شرط گذاشتن |
welts |
مغزی گذاشتن |
spaces |
فاصله گذاشتن |
welt |
مغزی گذاشتن |
putting a condition |
شرط گذاشتن |
put up to auction |
به مزایده گذاشتن |
pigged |
بچه گذاشتن |
pignus |
گرو گذاشتن |
invest |
سرمایه گذاشتن |
underpricing |
کم قیمت گذاشتن |
suspend |
مسکوت گذاشتن |
shelf |
در تاقچه گذاشتن |
shelf |
کنار گذاشتن |
overrule |
کنار گذاشتن |
overruled |
کنار گذاشتن |
overrules |
کنار گذاشتن |
saluting |
احترام گذاشتن |
salutes |
احترام گذاشتن |
saluted |
احترام گذاشتن |
salute |
احترام گذاشتن |
envelops |
درلفاف گذاشتن |
enveloping |
درلفاف گذاشتن |
enveloped |
درلفاف گذاشتن |
mouth |
در دهان گذاشتن |
mouthed |
در دهان گذاشتن |
trig |
علامت گذاشتن |
to set one's seal to |
صحه گذاشتن |
to call for tenders |
بمناقصه گذاشتن |
make an impression |
تاثیر گذاشتن |
to sow mines |
مین گذاشتن |
emplace |
کار گذاشتن |
mouths |
در دهان گذاشتن |
to stand sentinel |
نگهبان گذاشتن در |
mouthing |
در دهان گذاشتن |
envelop |
درلفاف گذاشتن |
to take in a reef |
بادبان را تو گذاشتن |
trepass |
پافرا گذاشتن |
mark |
علامت گذاشتن |
cupel |
در بوته گذاشتن |
cuple |
در بوته گذاشتن |
bench |
نیمکت گذاشتن |
underact |
از کار کم گذاشتن |
benches |
نیمکت گذاشتن |
regulater |
قاعده گذاشتن |
set down |
بزمین گذاشتن |
to take ship |
درکشتی گذاشتن |
banks |
در بانک گذاشتن |
coop |
درقید گذاشتن |