English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English Persian
to perform a command فرمانی را اجرا کردن
Other Matches
jussive فرمانی
edictal فرمانی
decretory فرمانی
decretive فرمانی
command processor سیستم عامل فرمانی
software command language زبان فرمانی نرم افزاری
self goverment حکومت توده مردم خود فرمانی
loads فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
load فرمانی انتقال اطلاعات ازحافظه جانبی به حافظه اصلی
letters patent نامه سرگشاده یا فرمانی که از طرف شاه به صاحب اختراعی داده شود
control column فرمانی برای کنترل حرکت هواپیما حول محور طولی وعرضی که میتواند بصورت میله یا رل باشد
enhanced تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
standard تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
standards تابعی که یک تابع که زیاد اجرا شود را اجرا میکند مثل ورودی صفحه کلید یا صفحه نمایش
asynchronous تابعی که جداگانه از برنامه اصلی اجرا میشود و وقتی اجرا میشود که یک موقعیتهای خاصی به وجود آمده باشند
simpler وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simplest وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
simple وسیله چند رسانهای که نیاز به فایل داده برای اجرا ندارد مثل درایو cd برای اجرا cdهای صوتی
implement اجرا کردن
executes اجرا کردن
administration اجرا کردن
implement اجرا کردن
make something happen اجرا کردن
enforces اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
enforced اجرا کردن
enforcing اجرا کردن
put inpractice اجرا کردن
conducting اجرا کردن
carry ineffect اجرا کردن
actualize اجرا کردن
carry out اجرا کردن
bring inbeing اجرا کردن
accomplish اجرا کردن
conducts اجرا کردن
administrations اجرا کردن
exercise اجرا کردن
exercised اجرا کردن
exercises اجرا کردن
effecting اجرا کردن
effected اجرا کردن
effect اجرا کردن
execute اجرا کردن
fulfill [American] اجرا کردن
make a reality اجرا کردن
executed اجرا کردن
actualise [British] اجرا کردن
bring into being اجرا کردن
put into effect اجرا کردن
execute اجرا کردن
put into practice اجرا کردن
to put in practice اجرا کردن
practicing اجرا کردن
delivers اجرا کردن
implementing اجرا کردن
conduct اجرا کردن
perform اجرا کردن
deliver اجرا کردن
performed اجرا کردن
fulfit اجرا کردن
implements اجرا کردن
put in practice اجرا کردن
performs اجرا کردن
conducted اجرا کردن
practising اجرا کردن
practises اجرا کردن
practise اجرا کردن
carry into effect اجرا کردن
executing اجرا کردن
carry into execution اجرا کردن
carry out اجرا کردن
put ineffect اجرا کردن
implemented اجرا کردن
enforce اجرا کردن
fulfill a contract قرارداد را اجرا کردن
perform a contract قرارداد را اجرا کردن
to carry a motion پیشنهادی را اجرا کردن
obeying اجرا کردن دستور
obey اجرا کردن دستور
obeyed اجرا کردن دستور
obeys اجرا کردن دستور
performed بجا اوردن اجرا کردن
sight-reading فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight-reads فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
sight read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
performs بجا اوردن اجرا کردن
sight-read فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
fill اجرا کردن بزرگ شدن
fills اجرا کردن بزرگ شدن
to conduct [run] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
perform بجا اوردن اجرا کردن
edict of emancipation فرمانی که به تاریخ سوم مارس 1681 به وسیله الکساندر دوم امپراطور روسیه صادر و به موجب ان به "سرفها" یعنی ثلث جمعیت روسیه که فاقدازادی واقعی بودند
to spotlessly perform something اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
execution بدار زدن اعدام اجرا کردن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
runs دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
run دستوری که به کاربر امکان نوشتن نام برنامه ای که می خواهد اجرا کند یا دستور DOS ای که می خواهد اجرا کند میدهد
conducted اجرا کردن هدایت کردن
conduct اجرا کردن هدایت کردن
conducting اجرا کردن هدایت کردن
conducts اجرا کردن هدایت کردن
pass یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
passes یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
kills پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
passed یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
kill پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
operation ثباتی که حاوی در حین اجرا حاوی که اجرا باشد
passed صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
passes صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
doctrine اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrines اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
overlay نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlaying نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
overlays نرم افزار سیستم که در حین اجرا بار کردن و اجرای بخشهای برنامه را در صورت نیاز مدیریت میکند
processor وارد کردن داده توسط اپراتور که توسط کامپیوتر اجرا میشود
concurrent اجرای چنیدین برنامه همزمان با اجرا کردن هر بخش کوچک از برنامه به نوبت
to carry out a proposal پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
client side داده یا برنامهای روی کامپیوتر مشتری ونه روی سرور اجرا میشود مثلاگ یک برنامه java script روی جستجوگر و کاربر اجرا میشود و برنامه کربردی مشتری است یا داده ذخیره شده ریو دیسک سخت کابر است
support کمک کردن یا کمک به اجرا
implementation اجرا
executing اجرا
executes اجرا
implementation اجرا
runs اجرا
completion اجرا
executed اجرا
operation به اجرا
ministration اجرا
execution اجرا
feasance اجرا
exercize اجرا
accomplishment اجرا
execute اجرا
applications اجرا
administrations اجرا
fulfilment اجرا
effect اجرا
effected اجرا
performances اجرا
administration اجرا
application اجرا
performance اجرا
run اجرا
effecting اجرا
feasible <adj.> اجرا شدنی
utilizable <adj.> قابل اجرا
achievable <adj.> اجرا شدنی
makable <adj.> اجرا پذیر
makable [spv. makeable] <adj.> اجرا شدنی
makable <adj.> قابل اجرا
contrivable <adj.> اجرا شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> اجرا شدنی
makeable <adj.> اجرا شدنی
manageable <adj.> اجرا شدنی
practicable <adj.> اجرا شدنی
utilisable [British] <adj.> قابل اجرا
sergeant at arms مامور اجرا
run time زمان اجرا
run manual راهنمای اجرا
run book دفتر اجرا
bumbailiff مامور اجرا
executors مامور اجرا
applicable <adj.> قابل اجرا
suitable <adj.> قابل اجرا
usable <adj.> قابل اجرا
useful <adj.> قابل اجرا
doable <adj.> اجرا شدنی
executor مامور اجرا
compile and go همگردانی و اجرا
language در زمان اجرا
executed حلقه اجرا
executed زمان اجرا
enforcing به اجرا دراوردن
enforces به اجرا دراوردن
executes حلقه اجرا
executes زمان اجرا
enforced به اجرا دراوردن
enforce به اجرا دراوردن
execute زمان اجرا
execute حلقه اجرا
accomplishable قابل اجرا
administrations اجرا الغاء
administration اجرا الغاء
unfulfilled اجرا نشده
bailiff مامور اجرا
bailiffs مامور اجرا
executing حلقه اجرا
executing زمان اجرا
sergeants مامور اجرا
enforceable قابل اجرا
sanctions ضمانت اجرا
sanctioning ضمانت اجرا
sanctioned ضمانت اجرا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com