English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
retreat فرمان متفرق شوید
retreated فرمان متفرق شوید
retreating فرمان متفرق شوید
retreats فرمان متفرق شوید
Other Matches
uncovers فرمان از هم باز شوید در ستون یا درورزش
uncovering فرمان از هم باز شوید در ستون یا درورزش
uncover فرمان از هم باز شوید در ستون یا درورزش
uncovers برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید
uncover برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید
uncovering برداشتن روپوش یا چادر وسایل فرمان از حفاظ یا سنگرخارج شوید
dispersing متفرق شدن متفرق کردن
disperses متفرق شدن متفرق کردن
disperses متفرق ساختن متفرق کردن
dispersed متفرق شدن متفرق کردن
dispersed متفرق ساختن متفرق کردن
disperse متفرق شدن متفرق کردن
disperse متفرق ساختن متفرق کردن
dispersing متفرق ساختن متفرق کردن
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
magna charta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
magna carta فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
controlled stick steering دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
sound off فرمان موزیک را شروع کنید فرمان مارش کوتاه
dill شوید
fall in به خط شوید
guide on line راهنماهابخط شوید
boot and saddle سوار شوید
walk back به عقب خم شوید
stand fast فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
horse سواراسبی سوار شوید
steering فرمان ماشین سیستم فرمان یا هدایت
I have no doubt that you wI'll succeed. تردیدی ندارم که موفق می شوید
guides post نفر هادی مستقر شوید
god speed you کامیاب شوید موفق باشید
dispersive متفرق کننده
the crowd scattereal جمعیت متفرق شد
scatter متفرق کردن
interspersing متفرق کردن
the troops were scattered عده متفرق شد
scatters متفرق کردن
intersperses متفرق کردن
interspersed متفرق کردن
dispersible متفرق شدنی
straggle متفرق شدن
straggled متفرق شدن
dispersedly بطور متفرق
straggles متفرق شدن
straggling متفرق شدن
intersperse متفرق کردن
forward march فرمان قدم رو فرمان پیش
You're improving. <idiom> دارید بهتر می شوید [در انجام کارتان] [اصطلاح روزمره]
Change at London and get a local train. در لندن عوض کنید و یک قطار محلی سوار شوید.
the troops were scattered سپاهیان متفرق شدند
effuse پخش کردن پراکنده و متفرق
dismass بهم زدن صف و متفرق شدن
guide on me فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
logs مجموعهای از دستورات دستهای که به صورت خودکار اجرا می شوند وقتی که به شبکه وصل یا وارد می شوید
log مجموعهای از دستورات دستهای که به صورت خودکار اجرا می شوند وقتی که به شبکه وصل یا وارد می شوید
computer controlled machine دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
close interval فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
close ranks فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
guide left فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
straggles سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggling سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggle سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggled سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
cancel check firing فرمان بازرسی اتش ملغی فرمان بازرسی اتش لغو
disbands منحل کردن متفرق کردن یا شدن
disband منحل کردن متفرق کردن یا شدن
strangle سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن
disbanding منحل کردن متفرق کردن یا شدن
rescript فرمان
handlebar فرمان
sanctioned فرمان
steering فرمان
chdir فرمان CD
decree فرمان
indocile نا فرمان
rudder bar فرمان
if فرمان IF
drives فرمان
handle bar فرمان
firman فرمان
mark time فرمان در جا
MD فرمان D
MDs فرمان D
for فرمان FOR
mkdir فرمان D
ordinace فرمان
precept فرمان
precepts فرمان
by order of فرمان
bugle call فرمان
institutes فرمان
instituted فرمان
institute فرمان
Rd فرمان RD
commissions فرمان
commissioning فرمان
charter فرمان
commission فرمان
chartered فرمان
chartering فرمان
instituting فرمان
ordinance فرمان
at my command به فرمان من
assize فرمان
ship will adjust فرمان
decrees فرمان
decreeing فرمان
decreed فرمان
sanctions فرمان
sanctioning فرمان
sanction فرمان
ordinances فرمان
charters فرمان
drive فرمان
insubordinate نا فرمان
pipes فرمان
control فرمان
controlling فرمان
controls فرمان
edicts فرمان
commanded فرمان
hest فرمان
command فرمان
worded فرمان
word فرمان
commandments فرمان
commands فرمان
commandment فرمان
edict فرمان
backup فرمان BACKUP
battalia فرمان جنگ
irade حکم فرمان
hypotaxis فرمان بردار
attrib فرمان اتریب
at or within call اماده فرمان
god's ordinace فرمان خدا
at ease فرمان ازاد
at call اماده فرمان
servo فرمان یار
left flank march فرمان سمت چپ رو
chcp فرمان CHCP
channel command فرمان کانال
cease fire فرمان اتش بس
join فرمان OIN
joined فرمان OIN
rudder bar فرمان هواپیما
handle bar arm دسته فرمان
joins فرمان OIN
give way فرمان پاروها با هم
left oblique march فرمان میل به چپ رو
postponement فرمان بردار
advance march فرمان پیش
instrument board تخته فرمان
steering gear دنده فرمان
subsumption فرمان بردار
steering gear جعبه فرمان
commanded فرمان دادن
handle escutcheon روقفلی فرمان
commanded فرمان دستوردادن
vol فرمان VOL
verifying فرمان VERIFY
verify فرمان VERIFY
subordination فرمان بردار
mode فرمان ODE
modes فرمان ODE
submission فرمان بردار
commanding فرمان دهنده
command فرمان دادن
steering axle میله فرمان
steering axle میل فرمان
suborder فرمان بردار
command فرمان دستوردادن
internal command فرمان درونی
automatic controller دستگاه فرمان
steering column tube لوله فرمان
verifies فرمان VERIFY
radio control فرمان رادیویی
on the double فرمان بدو رو
del فرمان DEL
appending فرمان APPEND
control system سیستم فرمان
control switch کلید فرمان
control surface سطح فرمان
control ratio نسبت فرمان
control pannel تابلوی فرمان
control panel تابلوی فرمان
filter command فرمان FILTER
parade rest فرمان ازاد
decretal فرمان پاپ
operator command فرمان متصدی
electronic control فرمان الکترونیکی
external command فرمان برونی
drum controller غلطک فرمان
order arms فرمان پافنگ
external command فرمان خارجی
diskcomp فرمان DISKCOPY
motor vehicle tax فرمان اتومبیل
control lever اهرم فرمان
control grid شبکه فرمان
control electrode الکترود فرمان
ren فرمان REN
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com